در حال دریافت تصویر  ...
نام مهدی خوبان
محل تولد بوئین زهرا - ارداق


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالفضل اسمعیلی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر کاوه
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر مومنی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین شیرمحمدی
محل شهادت مارغان گیلانغرب


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید مصطفی موسوی
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام نامدار محمدی
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام ولی الله رضایی
محل شهادت میمک


در حال دریافت تصویر  ...
نام احمد عزیزی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام بدایار بهبودی
محل شهادت میمک



یک خاطره شهید  علی اصغر جمشیدی


غسل شهادت

زهرا خاتمه، همکار علی اصغر جمشیدی: دوازدهم مهرماه سال ۱۳۵۹ به همراه شهید به منطقه غرب اعزام شدیم و درست روزی که به شهادت رسیدند به محل سپاه آمدند و گفتند برای انتقال یکی از اسراء به بیمارستان اسلام آباد غرب نیاز به امدادگر داریم. من قبول کردم که به عنوان امدادگر این وظیفه را انجام دهم و بعدازظهر همان روز به محل خدمتم برگردم. پس از بستری نمودن آن اسیر به سپاه برگشتم و ایشان به آقای خونبانی گفتند بیا حمام برویم و غسل شهادت کنیم. پس از غسل شهادت به همراه ایشان و آقای خونبانی جهت تهیه تدارکات به پشتیبانی رفتیم. در بین راه ایشان دائماً با دوستان شوخی می کردند و حرف از شهادت می زدند و به مزاح می گفتند: ما که سعادت نداریم، ترکش از کنار پایمان می گذرد و به ما نمی خورد. آن روز بالاخره پس تحویل تدارکات به سوی سرپل ذهاب حرکت نمودیم و ایشان جهت تخلیه وسایل به پشتیبانی منطقه رفتند و قرار شد که بعدازظهر نیز مرا به سپاه برگردانند. حدوداً ساعت ۴ بعدازظهر برای برگشتنم سراغ ایشان را گرفتم، گفتن: آقای جمشیدی در باغ است. من ابتدا منظورشان را نفهمیدم. در آن نقطه درمانگاه در محوطه باغی قرار داشت و وقتی کسی شهید می شد، درون محوطه باغ می گذاشتند. به باغ آمدم، هر چه گشتم ایشان را ندیدم، دوباره پرسیدم، اشاره به آن طرف تر نمودند که دیدم پیکر شهیدی بر روی زمین است. جلوتر که رفتم با چهره خونین ایشان روبرو شدم، فکر کردم که زخمی شده اند و هنوز به داخل نبرده اند. با چفیه ای که همراهم بود صورتشان را پاک کردم به طوری که گرمی خون بدن شان را کاملا احساس کردم. مدتی کوتاه از شهادتشان می گذشت، ترکش خمپاره از چشمشان وارد و از پشت سرشان خارج شده بود.