نام | رضا رجبی |
نام پدر | صادق |
نام مادر | گل صفاخانم |
محل شهادت | شیخ محمد |
بیوگرافی |
رجبی، رضا: نهم خرداد ۱۳۳۱، در روستای اناده از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش صادق، کشاورز بود و مادرش گلصفاخانم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. معلم بود. سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد و صاحب سه پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و ششم خرداد ۱۳۶۷، در شیخمحمد عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۴ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. |
محل تولد | قزوین - اناده -بخش رودبار الموت | تاریخ تولد | ۱۳۳۱/۰۳/۰۹ |
محل شهادت | شیخ محمد | تاریخ شهادت | ۱۳۶۷/۰۳/۲۶ |
استان محل شهادت | - | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | متاهل | درجه نظامی | |
تعداد پسر | ۳ | تعداد دختر | ۱ |
تحصیلات | دیپلم | رشته | تجربی |
عملیات | سال تفحص | 1374 | |
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین - اناده-بخش رودبار الموت |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، رضا رجبی:
همه مردم باید از انقلاب اسلامی-که خون بهای شهدای گرانقدر اسلام و خون بهای رهروان پاک خمینی بت شکن است- پاسداری کنند و وصیت نامه شهدای عزیز اسلام را بخوانند و فکر کنند و سفارش بر حق آنان را -که با خون خود امضا کرده اند- اجرا نمایند.
وحدت اسلامی خود را هرگز از دست ندهید، که امام خمینی (که جانم صد بار فدای او باشد) همیشه سفارش می کنند.
ای کسانی که لطف کردید و در تشییع جنازه ام یا مجالس ترحیم این بنده حقیر و ضعیف، جمع شدید، از همه شما تقاضای بخشش دارم و از شما می خواهم راه شهیدان را ادامه دهید.
اگر کسی بی تفاوت است، بگویید زودتر متوجه شود و لج بازی نکند که رحمت خدا شامل حال گناهکاران می شود.
به ضد انقلاب هم می گویم که با ضدیت با این انقلاب، چه چیزی عاید شما می شود؟ می خواهید به دامن شوروی و یا آمریکا و اقمار آن ها بیفتید؟ اگر چنین می پندارید، احمق هستید! برگردید و ضدیت با این انقلاب نکنید؛ اگر آن ها مسلط شوند، بر شما رحم نمی کنند.
به مسؤولین کشور عرض می کنم: ملاک های اسلامی را در مورد تعیین مسؤولین ادارات در نظر بگیرید و آن هایی را که مجاهد فی سبیل الله هستند و از اول انقلاب تاکنون انقلاب را یاری کرده اند، شناسایی کنید و مسؤول بگذارید.
رهبر، پیروان و شهدای گرانقدر اسلام، می خواهند معیارهای اسلام در تمام ادارات و کارخانه ها اجرا شود؛ چرا که فقط به خاطر اسلام، رزمندگان جان خود را فدا کردند. پس می توان گفت: ای مسؤول اداره! زیر پای تو خون شهدا جاری است؛ اگر خیانت کنی تو در ریختن خون شهید شریک هستی. (البته این صحبت شامل حال همه می شود.) اگر صحبت از مسؤول اداره است، صحبت کارمندانش هم می باشد.
از پدر و مادرم می خواهم مرا حلال کنند.
به همسرم سفارش می کنم: فرزندان مان را خوب تربیت کن که ادامه دهنده راهم باشند و مطمئن هستم همسر خوب و مهربانم چنین کاری را می کند و بنده هم کاملاً از ایشان راضی هستم.
ادامه راه بنده -که یاری اسلام است- بر همه لازم است.
جنازه بنده را هر کجا در اناده صلاح می دانید، دفن کنید؛ گرچه میل باطنی ام این بود که در یکی از مدارس مرکز بخش و زیر پای دانش آموزان دفن شوم، تا آن جا درس شهادت را هر روزه تمرین کنند.
رضا رجبی
۲۵/۳/۶۵؛ منطقه فاو
خاطرات
زینب رجبی: «عروسک چوبی»، یکی از کتابهایی بود که پدرم برای من خریده بود و خیلی از شبها خودش داستانش را به هنگام خواب، برایم میخواند. داستانی که شخصیت اصلی آن، دختری هم نام خودم، «زینب» بود.
پدر، هر وقت این داستان را برایم میخواند، میدیدم اسامی شخصیتهای داستان، دقیقاً اسامی اهل خانوادهی خودمان است؛ یعنی پدر «زینب»، «رضا» بود و مادرش «زهرا» و...
پدرم به هیچ کس اجازه نمیداد به این کتاب دست بزند و همیشه خودش برایم کتاب را میخواند، تا این که در جنگ با دشمنان اسلام به شهادت رسید و من هم بعدها با سواد شدم و توانستم بخوانم.
یک روز کتاب را پیدا کردم و به یاد پدرم، قصد کردم که یک بار خودم داستانش را بخوانم؛ اما در کمال ناباوری دیدم که اسامی شخصیتهای داستان با آن چه پدرم میخواند، متفاوت است. حتی پدرم یک بخش از داستان را، که پدر «زینب» «سیگار» میکشد، هیچوقت برایم نخوانده بود.