نام | محمد رضا پیله فروش |
نام پدر | حسین |
نام مادر | بتول |
محل شهادت | شلمچه |
بیوگرافی |
پیلهفروش، محمدرضا: بیستم تیر ۱۳۴۷، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حسین و مادرش بتول نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. پاسدار بود و از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۷/۰۴/۲۰ |
محل شهادت | شلمچه | تاریخ شهادت | ۱۳۶۵/۱۲/۰۷ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | خرمشهر |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | سوم راهنمائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، محمدرضا پیلهفروش:
از شما به عنوان یک بسیجی روسیاه و ساده تقاضا دارم که همیشه دنباله رو اسلام و قرآن و امام عزیزمان باشید و در نماز جماعت ها، به خصوص نماز جمعه و در راهپیمایی ها بالاخص راهپیمایی «روز قدس» شرکت کنید، که دشمن اسلام و قرآن از جماعت شما می ترسد.
ای عزیزان! همین طور که ما الآن به مردمان زمان پیامبر (ص) می گوییم که چه بد مردمی بودند و قدر رسول خدا را ندانستند و آن حضرت را آزار و اذیت کردند و پسرش را در کربلا تنها گذاشتند، طوری نشود که چندین سال بعد از ما، افرادی بیایند و نسبت به ما همین جمله را بگویند، که با وجودی که یک بار دیگر اسلام چهره خود را نشان داد، قدر امامشان را ندانستند. منظور من این است که مبادا رهبری تنها بماند و به شعار «ما اهل کوفه نیستیم» عمل نشود.
هر چند این راهی که شما مردم انتخاب کرده اید، ناراحتی هایی از قبیل: کمبودها، صف روغن و تخم مرغ و... دارد و اکثر آنها مادی است و فقط به درد این جهان مادی می خورد؛ اما آنچه که مهم است، رضای خدا و انسانی زندگی کردن و مردانه مُردن می باشد.
ما اگر به تاریخ پیامبران و امامانمان نظر کنیم، می بینیم که هیچ کدام وضع زندگیشان خوب نبوده و گاهی هم اتفاق افتاده است که گرسنه سر بر بالین می گذاشته اند و در آیات قرآن و روایات، زیاد این مطلب به چشم می خورد که خداوند فلان پیغمبر یا فلان بنده ی صالح را در معرض بلاها و شداید قرار داد و یا اینکه خداوند شداید و بلاها را متوجه کسانی می کند که مورد لطف و رحمت خاصه ی او هستند و یا با این مضمون که شداید و سختی ها تحفه های الهی هستند. در حدیثی است که می فرماید: «دنیا، زندان مؤمن است» و دنیا محل خوشگذرانی و آسایش و خوردن و خوابیدن نیست و اگر ما تمام وقتمان را صرف این مسایل کنیم، قطعاً بدانیم که ضرر کرده ایم و آن گاه پشیمانی سودی ندارد.
مسأله ی دیگری که باید عرض کنم، مسأله ی انجام وظیفه است؛ مثلاً اگر شخصی چند بار به جبهه رفته باشد، نگوید که دیگر بس است. آیا درست است که بگویم چون من ماه های رمضان زیادی را روزه گرفته ام و یا نمازهای زیادی خوانده ام، دیگر بس است و لازم نیست نماز بخوانم و یا روزه بگیریم؟ آیا به نظر شما این جمله درست است؟ مسأله، وظیفه ای است که خدا به ما محول کرده است. اگر تمام مردم نماز بخوانند و یا روزه بگیرند، ما هم باید نماز بخوانیم و روزه بگیریم و اگر تمام مردم نماز نخوانند یا روزه نگیرند، ما باید نماز بخوانیم و روزه بگیریم و اگر ۲۹ روز ماه مبارک رمضان را روزه گرفتیم، باز هم باید آن یک روز آخر را روزه بگیریم؛ زیرا، وظیفه ما این است که وظیفه مان را انجام دهیم. مسأله ی جبهه رفتن هم همین طور است. اگر تمام مردم به ما گفتند جبهه بروید ما باید برویم و اگر به ما گفتند جبهه نروید، ما باید تا آنجایی که جبهه ها احتیاج به نیرو دارد، برویم.
سخنی از امام علی(ع) است که می فرماید: «دنیا جای عمل است، نه جای حساب و آخرت جای حساب است، نه جای عمل» و این را باید بدانیم که در جهان آخرت، نه پدر و نه مادر و نه خواهر و برادر است که دست ما را بگیرد و به داخل بهشت ببرد؛ چرا که هر کس را با عمل خودش حساب می رسند.برادران! چرا مسأله ی عاشورا پیش آمد؟ مگر امام حسین(ع) روز تاسوعا نمی دانست که فردا تمام یارانش به شهادت می رسند؟ مگر نمی دانست که فردا بعد از شهادتش افراد خانواده اش را به اسارت می برند؟ پس، چرا قیام کرد؟ پس، چرا باز مقاومت کرد و تسلیم نشد؟ بله؛ چون نمی خواست صلح ننگین را بپذیرد؛ چون وظیفه ای را که خدا به او محول کرده بود، انجام داد.
ای پدر و مادرها! این مطلب را بارها شهدا در وصیتنامه هایشان اشاره کرده اند، که مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه ها جلوگیری کنید، که فردای روز قیامت نمی توانید جواب حسین(ع) و زینب (س)را بدهید....و اگر خدای تبارک و تعالی، به من سعادت به شهادت رسیدن را داد و به آن مقام رسیدم، پس دیگر جای نگرانی نیست. مقامی که خداوند هفت خصلت به آن می دهد، که به هیچ کدام از بندگان دیگر نمی دهد. اولین مقام این است که با ریخته شدن اولین قطره ی خون شهید روی زمین، تمام گناهانش پاک می شود؛ در این صورت باز هم ما بیاییم و بگوییم: «بچه گی اول جوانی اش بود؛ رفت. بچه گی می خواست عروسی کند و...» و همین حرف های بیهوده و یا «خدا به داد پدر و مادرش برسد و...» اینها چه حرفی است؟ شما بیایید به حال خودتان گریه کنید و خاک بر سرتان بریزید، که چرا «شهید» به آنجا رسید و ما هنوز اینجا هستیم. کمی به خودتان بیایید و فکر کنید!
هر وقت نبود من برای شما سخت شد، به یاد خدا باشید و به یاد روزی که حضرت زینب(س) برادرش را و امام حسین(ع) و فرزندانش را به شهادت رساندند و افراد خانواده اش را به اسارت بردند؛ و تا جایی که حضرت رقیه (س) را آن قدر روی زمین راه بردند، که پاهای او تاول زد و هیچ مصیبتی بالاتر از این نیست و اگر خواستید برای من گریه کنید، به یاد روز عاشورا و برای شهادت امام حسین(ع) گریه کنید، که تشنه لب به شهادت رسید و نیز از شما افراد خانواده ام تقاضا دارم، در میان جمع، بلند بلند گریه نکنید.
اگر قرار شد سر کوچه ی خودمان یا در دکان حجله ای بزنید، پارچه ی آن را سفید انتخاب کنید.
خدایا! تو خود شاهد باش که هدفم از جبهه آمدن، جز رضای تو چیز دیگری نبوده است.
خدایا! تو را شُکر می کنم، که مرا به جبهه ها آوردی و باز تو را شُکر می کنم که از گناهان داخل شهر دورم ساختی و باز شُکر می کنم که من گناهکار را داخل بندگان خالص خودت قرار دادی و گناهانم را پوشاندی و باز تو را شُکر می کنم که مرا به این مقام رساندی و از تو می خواهم که به امام عزیزمان طول عمر عنایت فرموده و دشمنان او را به هلاکت برسانی.۱ (۱۱۵۸۸۱۱)
محمدرضا پیله فروش
اهواز؛ پادگان شهید مدنی
۲۷/۱۱/۱۳۶۵
خاطرات
مهدی کیامیری: ترکشی به خرجهای «آرپیجی» «رضا» اصابت کرد و خرجها آتش گرفت. احتمال انفجار آرپیجیها خیلی زیاد بود. به هر مشقتی که بود، کوله را از پشتش باز کردیم؛ اما دستها، پشت گردن و صورتش سوخته بود.
برادر «کبیری» وقتی این صحنه را دید، به او گفت: «به عقب برو!» اما او قبول نکرد و با اصرار زیاد شروع به گریهکردن نمود و گفت: «من شش ماه است که منتظر چنین لحظهای هستم؛ حالا بگذارم و بروم؟ ... آن وقت جواب خون شهدا را چه بدهم؟ …»
در شب سوم عملیات منتظر دستور حمله بودیم، که ناگهان چند گلولهی «خمپاره» بین بچهها منفجر شد. از همه آرامتر مش «قاسم» بود، که به سوی ابدیت پرواز کرد. با نگاه به جسم بیجانش یاد قبل از عملیات و گریهاش در فراق دوستان همرزمش افتادم، که چگونه ملتمسانه از بچهها طلب دعا میکرد و حالا او به آرزوی خود رسیده و دعای بچهها مستجاب شده بود.
در گوشهای دیگر، این بار «جواد» و دیگر لالههای پرپر شده، دست در دست ملائک، به سوی دیار باقی میشتافتند. از بین بچههای مجروح، برادر «اکبر دمیرچی»، با اصابت هیجده ترکش به بدنش، همچنان با روحیه موجب قوت قلب دیگران بود.
«مرتضی افشار»، «حسین رسولی»، «مسعود جمشیدبیگی»، «حسن محمدنژاد» و «محمد بندرچی» از جمله بیست و پنج مجروح ساعت اولیهی درگیری بودند، که به لطف الهی به سلامت به پشت جبهه انتقال یافتند.
کلام شهید محمد رضا پیله فروش
Loading the player ...