در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد افشار
نام پدر جهانگیر
نام مادر ام لقمان
محل شهادت فاو

بیوگرافی
افشار، محمد: دوم تیر ۱۳۴۰، در روستای آراسنج از توابع شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش جهانگیر و مادرش ام‌لقمان نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. راننده شرکت راه‌سازی بود. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در عملیات والفجر ۸ در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

محل تولد بوئین زهرا - آراسنج تاریخ تولد ۱۳۴۰/۰۴/۰۲
محل شهادت فاو تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۵
استان محل شهادت بصره شهر محل شهادت فاو
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
تعداد پسر ۰ تعداد دختر ۱
تحصیلات ششم ابتدائی رشته -
عملیات والفجر 8 سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - بوئین زهرا - آراسنج


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، محمد افشار: پدر و مادرم! برای من بسیار زحمت کشیده و به خاطر من متحمل رنج های زیادی شده اید؛ امیدوارم مرا حلال نمایید. میدانم که مادر بسیار عزیزم مثل دیگر مادران، چشم به راه است؛ چون سه فرزندش به جبهه رفته اند تا -ان شاء الله- مژده ی آزادی کربلای حسین(ع) را بیاورند. مادر جان! اگر من نتوانستم این مژده را به تو بدهم، امیدوارم برادران دیگرم این مژده را به ارمغان بیاورند. من خیلی آرزو دارم که آن قبر شش گوشه ی امام حسین(ع) را زیارت کنم. وقتی روانه ی جبهه بودیم، در نماز جمعه ی تهران و قبل از خطبه ها «آیت الله آقای آملی» فرمودند: «تربت امام حسین(ع) شفای هر دردی است.» من هم عاشق تربت سید الشهدا(ع)می باشم و می خواهم دردهایم را با آن تربت بر طرف کنم. اگر قسمت نشد برای زیارت امام حسین(ع) برسم، مقداری از آن تربت را آورده و بر دست و پا و سینه و سرم بمالید. پدر و مادر و تمام دوستانم! سفارشم بر شما این است که مطیع امر امام باشید؛ اگر خدای ناکرده از امام سبقت بگیرید به عذاب الهی دچار می شوید و اگر عقب هم بمانید به عذاب دچار می شوید. همیشه همگام با امام باشید و فرمانش را مو به مو انجام دهید، که فرمان او فرمان رسول الله (ص) است و فرمان رسول الله (ص) هم فرمان خداست. برادران! به جبهه بشتابید و جبهه ها را خالی نگذارید؛ معنویاتی که در جبهه است، در هیچ جای دنیا پیدا نمی شود. از مسجد و نماز دست نکشید؛ خصوصاً در نماز جمعه ها حتماً شرکت کنید. اگر می توانید و برایتان مقدور است در قزوین و یا به تهران و قم بروید و در این صحنه های عبادی ـ سیاسی شرکت داشته باشید؛ نماز را به پا دارید؛ دعاهای کمیل و توسل را به پا دارید و در دعاهایتان برای این بنده ی گنهکار نیز طلب آمرزش کنید. از تک تک مردم حزب الله روستایمان می خواهم که اگر کار بدی از من سر زده و از جانب من به شما آزار و اذیتی رسیده است، امیدوارم مرا حلال کنید. سفارشی به شما دارم: دست از روحانیت خط امام برندارید؛ اصلاً اسلام بدون روحانیت معنی ندارد. قدر «حاج شیخ مسلم» را بدانید؛ همانطور که «آیت الله مشکینی» فرمود: «من از قدیم به حاج شیخ مسلم ارادت دارم.» خدمتی که روحانیت و جوان های حزب الله در راه خدا برای این روستا انجام داده اند، فراموش شدنی نیست. از شما خواهشم این است که وحدتتان را حفظ کنید و مواظب باشید که منافقان در بینتان اختلاف ایجاد نکنند. بنده از خدمات برادران انجمن اسلامی و خصوصاً برادران: «حاج محمد، مصطفی محمدخانی، مصطفی زمانی، یدالله محمدخانی، غلامرضا سلطان محمدی و اینانلو» تشکر می کنم و از برادر «مصطفی زمانی» خواهش می کنم صورتحساب دو ساله ی شورا را از برادرم «اسحاق» -که نوشته ام و در چمدانم هست- بگیرد و برای مردم قرائت کند؛ چون شنیدم بعضی از افراد گفته اند شورا سیصد هزار تومان خورده است! بگذارید به مردم ثابت شود که حتی یک ریال هم ما از پول مردم به نفع شخصی خرج نکرده ایم. همانطور که ما در اینجا حساب پس می دهیم، در قیامت و در پیشگاه خداوند -تبارک و تعالی- نیز حساب پس خواهیم داد. خواهشم این است که دیگر نگذارید اختلاف ایجاد شود. یک مقدار از حق خودتان به همدیگر بخشش کنید. هر چه می توانید در روستا مدرسه احداث کنید؛ باشگاه ایجاد کنید، که جوان ها در خیابان ها سرگردان نمانند. قنات «محمدآباد» را نیمه کاره نگذارید. بالاخره در عمران و آبادیتان بکوشید. با هم برادر باشید. با همدیگر مهربان باشید. فرزندانتان را بگذارید بروند به اسلام خدمت کنند و از جبهه رفتن فرزندانتان جلوگیری نکنید. خدای ناکرده مصداق این آیه نشوید که خداوند می فرماید: «در بین شما مردم، افراد تنبلی هستند که اگر در جبهه پیروز شوید، می گوید کاش من هم با آنها بودم و اگر شکست بخورید، می گوید خدا را شُکر که من در بین آنها نبودم!» این افراد کور هستند و نمی دانند که اگر ما چه بکُشیم و یا کُشته شویم، در هر صورت پیروزیم. از مادرم می خواهم که برای من زیاد گریه نکند و اگر خواست برای من گریه کند، علی اکبر امام حسین(ع)را به یاد آورد و گریه کند. مادرم! هنوز برادرم «قربانعلی محمدخانی» از یادم نمی رود؛ آن گلوله ای که قلب برادر «مسیح الله محمدخانی» را دریده بود، در جلوی چشمانم مجسم است. از برادرم «اسحاق» تقاضا دارم که برادران حزب الله را -هر چند هفته یک بار- به خانه مان برای دعای کمیل و یا دعای توسل دعوت کند؛ از نماز شب غافل نباشید. ۱ (۱۰۵۷۷۸۴) محمد افشار، فرزندِ جهانگیر ۱۵/۱۱/۶۴۱۳۶۴