نام | حسین محمدرضایی |
نام پدر | محرم |
نام مادر | پروین |
محل شهادت | پنجوین |
بیوگرافی |
محمدرضایی، حسین: بیست و پنجم دی ۱۳۴۵، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محرم، در بهداری کار میکرد و مادرش پروین نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سیزدهم آبان ۱۳۶۲، در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به شکم و صورت، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۵/۱۰/۲۵ |
محل شهادت | پنجوین | تاریخ شهادت | ۱۳۶۲/۰۸/۱۳ |
استان محل شهادت | سلیمانیه | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | سوم راهنمایی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، حسین مُحمّدرضایی:
سلام بر پدر و مادر عزیزم! من راه خودم را پیدا کردم و امیدوارم در این راه به شهادت برسم؛ البته باید ذکر کنم که من خود را لایق این واژه نمی دانم.
راستی! شهید چیست؟ چه واژه ای است؟ چرا نام مقدسی است؟ چرا نام شهید این قدر زیباست؟ چرا این نام مقدس برای همه مُیسَّر نمی گردد؟ مگر شهید چه کرده است که این قدر مقام و منزلت دارد و این قدر ثواب و پاداش عظیم در پیشگاه خداوند متعال به خود اختصاص داده است که دیگران لایق این مقام نیستند؟! بله! شهیدان از جان خود، از مادر خود، از پدر خود، از همه و همه و بزرگ تر از همه، از جوانی و زندگی خود -که همه دوستش دارند و شیرین جلوه می کند- گذشتند.
پدر و مادر عزیزم! شما در برابر حضرت زهرا(س) سربلند هستید.
پدرم! شما در مقابل حسین بن علی(ع) سربلند هستی و مهم تر از همه این که امانت خداوند را در راه دُرُست از دست دادید؛ چه راهی مهم تر از جنگیدن برای خدا، برای دین، برای مردم و برای وطن؟!
پدر و مادرم! می خواهم مانند پدران و مادران شهدایی باشید که با از دست دادن پسر و پاره ی تن خود، مانند کوه استوارند و خَم به ابروی آن ها نمی آید.
پدر و مادر عزیزم! نمی دانم چگونه از شما عذر بخواهم؛ امّا همین قدر بگویم که مرا ببخشید. آن قدر شما را اذیت کردم که گاه خودم شرمنده می شدم؛ امّا مادر و پدر عزیزم! دوران جوانی همین طور است! ای خدا! مرا ببخش؛ مادر! مرا ببخش؛ پدر! مرا ببخش و مرا عفو کن.
اما در این واپسین لحظات زندگی خود، از خدا می خواهم -برای یک بار هم که شده است- در قزوین یا راه آهن، شما پدر و مادر عزیزم را ببینم، ببوسم و خداحافظی کنم.
...و در آخر اینکه: مبادا از دین خود رها شوید؛ نمازهای تان را سر وقت بخوانید؛ مساجد را خالی نگذارید؛ بیایید -اگر تا الآن در خط مستقیم خدا نبودید- در این خط وارد شوید؛ شما را به خدا می سپارم؛ خدا را فراموش نکنید و در خودتان انقلاب کنید و بر نَفْس پیروز شوید.۱ (۱۶۶۹۴۵۶)
حسین مُحمّدرضایی
۱۱/۰۷/۱۳۶۲