نام | محمود مافی |
نام پدر | مهدی |
نام مادر | زهرا |
محل شهادت | جاده آبادان - ماهشهر |
بیوگرافی |
مافی، محمود: دوازدهم فروردین ۱۳۴۴، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش مهدی، چایفروش بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. پنجم مهر ۱۳۶۰، در محور آبادان-ماهشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش مسعود نیز به شهادت رسیده است. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۴/۰۱/۱۲ |
محل شهادت | جاده آبادان - ماهشهر | تاریخ شهادت | ۱۳۶۰/۰۷/۰۵ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | آبادان |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | سوم راهنمایی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
وصایا
شهید، محمود مافی:
خدایا! من برای رضای تو و دفاع از آیین تو به جبهه آمدم.
خدایا! من برای این به جبهه آمدم که دشمنان اسلام -برای نابودی انقلاب اسلامی- به کشورم حمله کرده بودند.
خدایا! من برای دفاع از توده های مستضعف -که در سراسر تاریخ، همواره ظالمان بر آن ها حاکمیت داشته و آن ها را ضعیف کرده اند- به جبهه می روم.
خدایا! آمریکای جنایتکار در خفه کردن انقلاب سعی دارد و می خواهد ما آن را صادر نکنیم؛ ولی پروردگارا! یاران تو برای صدور –شیوه های مکتبی- این انقلاب به جبهه می روند.
آری! اکنون جبهه های جنگ محل ستیز حق و باطل، اسلام و کفر و انقلاب اسلامی ایران و آمریکاست. همان انقلابی که برای تحقق یافتنش چندین هزار شهید و زخمی دادیم و به یاری خداوند بزرگ در جهت اسلام حرکت می کنیم.
اکنون آمریکا چون از به خطر افتادن منافعش می ترسد و حضور انقلاب اسلامی را مرگ حتمی خود می بیند، دست به حمله ی نظامی از طریق عُمّال کثیفش -همان تابعین اسلام آمریکایی- زده است؛ ولی این را نمی داند که اگر با تمام قوای نظامی خود هم به این ملت بپا خاسته حمله کند، فرزندان این ملت از کودکان ده - دوازده ساله گرفته تا پیرمردان هشتاد ساله علیه او بسیج می شوند و تا آخرین قطره ی خون خود با آنان مبارزه می کنند، که عینیت این مسأله را هم اکنون با چشم خود می بیند که ملت ما چقدر عاشقانه و چقدر با خلوص در این جنگ شرکت کرده است و عزیزان خود را ابراهیم وار -در راه خدا- قربانی می کنند؛ پس ما نباید واهمه ای داشته باشیم که دشمنان اسلام و انقلاب فراوانند؛ بلکه باید با تکیه به نیروی الله به مبارزه با آن ها برخیزیم، که خداوند وعده ی پیروزی را به صابران در راه حق داده است.
...و حال در زمان امام عزیزمان، آن روح خدا، خمینی کبیر -که توانسته است این ملت را خدایی کرده و علیه دشمنان انقلاب مسلح کند- ما هم باید تحت رهبری آن زعیم عالیقدر به مبارزه ی خود ادامه دهیم؛ هر چند مشکلات در این راه فراوانند و شهرهای ما به موشک بسته می شوند و برادران عزیزمان در جبهه ها، مظلومانه شهید می شوند و آمریکا ما را محاصره ی اقتصادی می کند؛ ولی ما باید مقاوم و صبور باشیم!
...و در آخر وصیت نامه ام می خواهم چند کلمه ای با خانواده ی عزیزم سخن بگویم.
پدر گرامی ام! از اینکه روز آخر اجازه دادی به جبهه بروم، از تو بسیار ممنونم و می دانم تو خود در این راه هستی و می دانی اسلام به خون های فراوانی نیاز دارد؛ پس نباید از این که فرزندت شهید شده است، ناراحت باشی؛ بلکه باید برای شما افتخاری باشد که فرزندتان در راه اسلام و خدا شهید شده است و امیدوارم همان گونه که می گفتی و نصیحتم می کردی، باشی! خلاصه اگر ناراحتی هم برایتان پیش آوردم، طلب بخشش می کنم.
...و تو مادر خوب و مهربانم! امیدوارم از اینکه فرزندت را در راه خدا دادی، ناراحت نباشی و بسیار هم افتخار کنی. می خواهم در مرگم هیچ گریه نکنی و مقاوم باشی، همان گونه که زینب(س) مقاوم بود و پیام رسان باش، همان گونه که زینب(س) بود و می دانم که می دانی منظورم از رساندن پیام خون ما چیست! آری! اهداف من را شناختی؛ پس سعی کن آن اهداف را تبلیغ کنی و مردم را -علیه این ظلم هایی که می شود- بسیج کنی و بگویی فرزندت برای چه شهید شد و راهش چه بود.
...و تو مسعود، برادر خوب، همرزم و دلاورم! تو برایم الگو بودی و من همیشه می خواستم مثل تو باشم؛ ولی خُب نتوانستم! امیدوارم تو هم در راه اهداف مقدست موفق باشی و بتوانی به آرزوی دیرینه ی خود و همه ی ما -که همان آزادی کربلا و آزادی قدس است- برسی و در قدس پشت سر امام نماز بخوانی و در کربلا با امام عزیزمان راز و نیاز کنی.
...و شما خواهران خوبم! سعی کنید با شناخت امام و انقلاب، در پیشبرد اهداف اصلی انقلاب سهمی داشته باشید و در این راه با تمام مشکلات مبارزه کنید. شما هم باید زینب وار پیام رسان خون این چندین هزار شهید باشید که مسؤولیتی بس سنگین است و امیدوارم در این راه پیروز باشید.
...و تو حسین کوچولو، برادر خوب و مهربانم! من تو را خیلی دوست داشتم و به خاطر همین، با تو زیاد شوخی می کردم! امیدوارم از دست من ناراحت نباشی و هم چنین باید سعی کنی همان طور که اسمت حسین است، مانند امام حسین(ع) باشی و در راه اسلام خدمتگزاری صدیق شوی. سعی کن درباره ی کتاب هایی که می خوانی بیشتر فکر کنی و بفهمی که منظور نویسنده از نوشتن کتاب چه بوده است و این خیلی فایده دارد و همین طور داستان های پیامبرانی را که می خوانی با این زمان تطبیق بده و ببین که در این زمان چه کسی ظالم است و چه کسی طرفدار حق و چه کسی طرفدار باطل؟۱ (۱۶۵۸۳۶۹)
محمود مافی