نام | محمد حسن اصلی تبریزی |
نام پدر | جعفر |
نام مادر | سکینه خانم |
محل شهادت | شلمچه |
بیوگرافی |
اصلیتبریزی، محمدحسن: چهارم مرداد ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش جعفر، فروشنده بود و مادرش سکینهخانم نام داشت. تا پایان سطح اول در حوزه علمیه درس خواند. طلبه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم بهمن ۱۳۶۵، در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه بر جا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۳/۰۵/۰۴ |
محل شهادت | شلمچه | تاریخ شهادت | ۱۳۶۵/۱۱/۲۷ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | خرمشهر |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | سطح1ـاتمام لمعتین | رشته | حوزوی |
عملیات | کربلای 5 | سال تفحص | 1376 |
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، حجت الاسلام محمدحسن اصلی تبریزی:
خدای من! به یادت تمام وجود من قرار می گیرد و آرامش در سراسر بدن من جریان پیدا می کند. چه لطف هایی که در حق من نمودی و چه نعمت های زیادی به ملت ما و یکایک افراد مسلمان عنایت نمودی. اگر قرار باشد یکی یکی نعمت های تو را بِشمُرم عاجز هستم؛ کدام نعمت تو را بشمارم؟ نعمت حکومت اسلامی؟ نعمت رهبری نایب مهدی (عج)؟ نعمت جنگ؟ نعمت طلبه بودن؟ نعمت خانواده ی خوب داشتن؟ هر قدر از نعمت های تو را بشمارم، باز هم می بینم نعمات دیگری باقی است.
خدای من! خیلی نعمت به ما دادی؛ خیلی زیاد به ما توجه کردی؛ ولی خدای من! شکر نعمت های تو را به جا نیاوردم و نتوانستم از شما خدای بزرگ، تشکر کنم.
خدای من! تصمیم گرفتم به جبهه بیایم و در کنار سایر رزمندگان قرار گیرم تا شاید با جهاد خود، شُکر تو را بجای آورم؛ شاید با شهادت خود، شُکر تو را بجای آورم؛ ولی دیدم جهاد و شهادت هم یکی از نعمت های تو است و خود جهادکردن احتیاج به شُکر دارد و خود شهادت هم سعادت بزرگی است و احتیاج به شُکری عظیم دارد.
خدای من! پروردگار من! ای کسی که به من حیات بخشیدی و هر موقع هم صلاح بدانی جان مرا میگیری! من از شُکر نعمت تو بر نمی آیم. تو خودت، به بزرگیات، به عظمت بی نهایتت، لطفی نما و گوشهی چشمی و نظری به ما بیفکن تا آنجا که می توانیم شُکرت را بجای آوریم.
خدای من! پروردگار من! نه تنها شُکرت را بجای نیاورده ام؛ بلکه چه گناهانی از من سر زده است که هر وقت به یاد می آورم شرمم می گیرد.
خدای من! ای کسی که گناهان را تو می بخشی! تمام گناهان مرا ندیده بگیر.
پدر و مادر عزیزم! در این لحظاتی که می خواهم به کارهای خود سر و سامان بدهم، شب حمله خیلی، خیلی نزدیک است و هر دقیقه احتمال دارد به دشمن هجوم ببریم؛ تصمیم گرفتم چند کلمه ای به عنوان وصیت با شما در میان بگذارم.
پدر و مادر عزیزم! شما خیلی زحمت کشیدید و مرا بزرگ نمودید و با اخلاق بد من ساختید و تمام سختی های مرا متحمل شدید. من نمی توانم چگونه از خدمات شما سپاسگزاری کنم و کاری کنم تا توانسته باشم خشنودی شما را جلب کنم؛ امّا امیدوارم اگر خدا توفیقی داد و شهادت را نصیب من کرد و اگر اجازه ی شفاعت به من داد، داخل بهشت نروم، مگر این که همراه شما و در خدمت شما و همراه هم به بهشت برویم.
پدر گرامی و بزرگوارم! شما به عنوان وصی و ولی من می باشید؛ خودتان می دانید که من از مال دنیا چیزی ندارم. یک مقداری کتاب هست -آن هم اگر استفاده می کنید که هیچ؛ ولی اگر احتیاجی ندارید- به مصرف کار خیر برسانید و به افرادی که احتیاج دارند یا کتابخانه ای بدهید. از همه می خواهم اگر خطایی از من سر زده است، اگر حقی بر گردن من دارند، مرا عفو نمایند؛ چرا که عذاب آخرت خیلی عظیم است و این گوشت های نرم و استخوان های ظریف من قدرت تحمل کمترین عذابی را ندارد، چه برسد به عذاب آخرت!۱ (۱۰۵۳۳۴۴)
محمدحسن اصلی تبریزی
۳۰/۱۰/۱۳۶۵