در حال دریافت تصویر  ...
نام قهرمان عزیزمحمدی
محل شهادت بانه - ورچک


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود سیاهکلی مرادی
محل شهادت عین خوش



یک خاطره شهید  سیروس احمدی


خاطرات شهید سیروس احمدی

بنام خدا در سال ۱۳۶۵ بود که یک روز تصمیم گرفتم به جبهه جنگ یعنی حق علیه باطل بروم و در این روز ما طرح کار داشتیم و من سر کار نرفتم و تمام کارهایم را درست کردم که بعدازظهر به سوی جبهه حرکت کنم و وقتی که من می خواستم اعزام شوم خانواده ام راضی نبودند که من به جبهه بروم. و من هم بدون اطلاع آنها می خواستم بروم که یکی از بچه ها به پدرم گفت و او به اعزام نیرو آمد و از رفتن من جلو گیری کرد و من چون که عشق زیادی به جبهه داشتم با تمام حیله هایی که به کار بردم پدرم را راضی کردم و در آن شب بود که ما را سوار اتوبوس کردن و بطرف زنجان حرکت کردیم و تمام بچه ها وقتی که داخل قزویم بودیم چه حالی داشتند و وقتی بیرون رفتیم همه به حالت گرفتگی و ناراحت نشسته بودن . ما را به زنجان بردند و در آنجا یک شنبه در امامزاده اسماعیل ابراهیم خوابیدیم و در آن شب بعد از نماز برای خوابیدن به ما پتو دادن و در آنجا چه جایی داشتند . بچه ها تا صبح نخوابیدیم و تمام بچه ها هم نگذاشتیم بخوابند و بعد صبح که برای نماز بلند شدیم وقتی نماز را خواندیم سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم . یک عده را به غرب کشور بردن و ما راهم به شوشتر بردن و ما وقتی که به شوشتر رسیدیم ما را به پادگان بردن و بعد از یک یا دو هفته در آنجا ماندیم و گفتند نیرو احتیاج داریم برای مریوان و ما را به مریوان بردن و در آنجا به ما آموزش دادن و بعد از مدتی ما را برای عملیات آماده کردن و از همه جالبتر، یک شب بود برای من آن هم شبی که تمام وسایل خود را بسته بودیم و دعا خواندیم و می خواستیم به خط برویم . تمام بچه ها از هم خداحافظی کردن و همه شروع به گریه کرده بودن که از هم جدا می شوند و بعضی ها هم به هم صیغه برادری خواندن و وقتی عملیات شروع شد ما چه حالی داشتیم و تمام آرزوهای ما این بود که یک سنگر دشمن را خراب کنیم و بعد از عملیات که برگشتیم یک عده از بچه ها زخمی و شهید شده بودند و تمام گردان ناراحت بودن و شبی که می خواستند ما را به قزوین بیاورند ما ناراحت بودیم . ما را به قزوین آوردند و این بود سفر من به جبهه حق علیه باطل . ۲۰/۳/۱۳۶۵ اعزام در جبهه سیروس احمدی