نام | سید ابوالفضل پرپینچی |
نام پدر | سید یوسف |
نام مادر | زهرا |
محل شهادت | فاو |
بیوگرافی |
پرپینچی، سیدابوالفضل: دوم بهمن ۱۳۴۷، در روستای قلعههاشمخان از توابع شهر بوئینزهرا به دنیا آمد. پدرش سید یوسف، معلم بود و مادرش زهرا نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه در رشته تجربی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر قزوین به خاک سپرده شد. |
محل تولد | بوئین زهرا - قلعه هاشم خان | تاریخ تولد | ۱۳۴۷/۱۱/۰۲ |
محل شهادت | فاو | تاریخ شهادت | ۱۳۶۴/۱۱/۲۳ |
استان محل شهادت | بصره | شهر محل شهادت | فاو |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | دوم متوسطه | رشته | تجربی |
عملیات | سال تفحص | 1376 | |
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید،سید ابوالفضل پرپینچی:
ای حسین! اگر آن روز نبودم که در رکاب تو و با عشق تو بجنگم و به آرزوی خود برسم، امروز برای دیدار قبر شش گوشه ات و برای ادامه راه تو و یارانت و برای دیدار روی مهدی (عج) و ظهور حضرتش، پای به میدان می گذارم و به پدر و مادر عزیزم می گویم که در اصل این شما بودید که مرا عاشق حسین(ع) و عاشق دیدار مهدی (عج) و دفاع از حریم کشور و دین و ملت و آزادی کردید.
من می دانم که شما برایم امیدها و آرزوها داشتید؛ ولی چگونه می توانستم بمانم و ببینم که در کربلا، سر امام حسین(ع) و یاران او را از بدن جدا و سر امام را بر سر نیزه زنند و در کربلاهای ایران چه بر سر دلاوران این مرز و بوم می آورند. در کردستان آیا شاهد نبودید که اسرا را مانند حسینشان سر از تن جدا کردند و پوستشان را با سیگار سوزاندند و زبانشان را بُریدند و موهایشان را یکایک کشیدند و بعضی ها را هم تکه تکه کردند و برای خانواده ی آنها عیدی فرستادند؟ پس جنگ با کافران حق است و مرگ در راه آن، رسیدن به کمال انسانیت یعنی شهادت می باشد.
...و ای مادر عزیز! من مُدام در پیش تو ماندگار نخواهم بود. لحظه ای که آرزوی من است، دست تیز روزگار شاخه و بالت را از تنه ات جدا خواهد ساخت؛ ولی نباید به خاطر شکستن شاخه ات دل آزرده شوی؛ چون بهار پیروزی فرا خواهد رسید و من جایی می روم که ملکوتش نامند.
زندگی ذلت بار را هیچ وقت قبول نخواهم کرد و مرگ سرخ را بر آن ترجیح می دهم.
...و ای پدر عزیز! من تا ابد متعلق به شما نخواهم بود؛ بلکه امانتی در دست شما بودم، که خداوند امانتش را پس گرفت و این را هم بدانید که کسی نیست و نبوده که تا ابد بماند. مرگ حق است و بر در همه می نشیند؛ ولی خوشا به حال آنان که مرگ با عزت را بر زندگی ذلت بار ترجیح داده، در جوار رحمت الهی جای گرفته اند.
...و به خواهر و برادرانم می گویم که: در زندگی، همیشه با هدف باشید؛ البته نه هدفی پوچ و بر خلاف دین و ملت و وجدان و فطرت خود. همیشه سعی کنید، در درسهایتان موفق باشید؛ چون در اسلام دستورات زیادی به آموختن علم و دانش داده شده است و از شما خواستارم که به پدر و مادر نیکی کنید و عوض آن که من نتوانستم جواب آن همه خوبیها و لطفهایی را -که در حق من کردند- بدهم، شما جبران کنید و همیشه به دستورات اسلام در مورد والدین خود عمل کنید و این را هم بدانید که این دنیا فانی و زودگذر است و حساب این چند روز دنیا را داشته باشید تا -ان شاء الله- مورد لطف خداوند قرار بگیرید.
...و سخنی هم با ملت ایران دارم و آشنایان و دوستان:
ای ملت حزب الله! مبادا کاری که کوفیان به ظاهر مسلمان با امام حسین(ع) کردند، با نایب مهدی (عج) بکنید و او را در مقابل دشمنان تنها گذاشته تا دیگر چیزی به اسم اسلام در کشورمان باقی نماند. محکم و استوار باشید؛ همان طور که تاکنون ایستاده اید تا انقلاب را به صاحب اصلی آن برسانید و در رکاب او برای جهانی کردن دین حق اسلام -که از وعده های خداوند است- جامه ی عمل بپوشانید.
...و ای محتکران، گرانفروشان، قاچاقچیان و... و ای کسانی که می خواهید این کشور را به فساد و آلودگی بکشانید! این را بدانید به زودی خشم ملت در این دنیا شما را فرا خواهد گرفت و در آن دنیا هم خشم الهی! آیا شما برای چند روز زندگی آلوده و کثیف خود این کارها را میکنید؟ آیا شما می خواهید، با خود ثروت به آن دنیا ببرید؟ هنوز هم دیر نشده، توبه کنید که خداوند و این ملت توبه شما را می پذیرد.
بارالها! در پاسخ به این همه لطف و نعمات تو، راهی جز نثار جان ناقابل نداشتم.
بارالها! مرا جزو شهیدان به حقت قرار ده و در جوار رحمت حق خود جای ده؛ ان شاء الله.
خدایا! من از تو درخواست می کنم که مرا مفقودالاثر بگردانی؛ چون من می خواهم مانند دوستان همپیمانم به آن دنیا بروم.۱ (۱۱۴۲۹۴۲)