نام | محمد علی صفی خانی |
نام پدر | عبدالخالق |
نام مادر | گرجی |
محل شهادت | شلمچه |
بیوگرافی |
صفیخانی، محمدعلی: دهم اسفند ۱۳۴۵، در روستای هیر از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش عبدالخالق، کشاورزی میکرد و مادرش گرجی نام داشت. تا پایان سطح اول در حوزه علمیه درس خواند. طلبه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هشتم اسفند ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش قرار دارد. |
محل تولد | قزوین - هیر-بخش رودبار شهر | تاریخ تولد | ۱۳۴۵/۱۲/۱۰ |
محل شهادت | شلمچه | تاریخ شهادت | ۱۳۶۵/۱۲/۰۸ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | خرمشهر |
وضعیت تاهل | متاهل | درجه نظامی | |
تعداد پسر | ۰ | تعداد دختر | ۰ |
تحصیلات | سطح1ـاتمام لمعتین | رشته | حوزوی |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید محمدعلی صفی خانی:
پروردگارا! از گناهان ما درگذر و زشتی کردار ما را بپوشان و مَستور ساز و هنگام جان سپردن ما را با نیاکان و صالحان محشور گردان.
خدایا! شاهد باش که از تمامی مظاهر مادی بریده ام و به خاطر عشق و علاقه ای که به تو داشتم، به تو پیوستم.
خدایا! شاهد باش به عشق و یاد تو در راه تو حرکت کردم و اینک فقط پیوستن به تو را انتظار دارم و می خواهم شهید شوم تا خونم به پیغمبر(ص) و حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) و ائمه ی اطهار و چهارده معصوم گواهی دهند که پیرو و رهرو راه حقیقت شان بودم.
خدایا! شهادت را راه کمال انسانیّت و بلندترین درجه ی انسانی قرار دادی؛ پس می خواهم مرگم و عُمرَم را -در هر لحظه و در هر جا- شهادت در راه خودت قرار دهی.
خدایا! ببین که فرزندان ابراهیم (ع) چگونه اسماعیل وار به قربانگاه آزمایش می شتابند و پیروزمندانه جان می گذارند و می سوزند تا با کفر نسوزند و می روند تا ایمان نرود و می میرند تا چراغ توحید نمیرد.
خدایا! سرودشان را شنیدی؟ «انا لله و انا الیه راجعون»؛ فریادشان را شنیدی؟ «نصر من الله»؛ آوای شان را شنیدی؟ «لا اله الا الله»و شعرشان را شنیدی؟ «فبای آلاء ربکما تکذبان». نامشان توحیدِ موحد، کتابشان قرآن، پیامشان ایمان و جُرمشان قیام است.
خدایا! یارانمان، یارانمان، یارانمان؛ آری! یارانمان را ربودند! «تن»ها بودیم و تنها شدیم و «مهاجرین» رفتند و بی«انصار» شدیم و دلاوران قبیله ی نور در نبرد با ظلمت به دشت روشنایی هجرت نمودند و رفتند تا قله ی فلاح را فتح نمایند. رفتند تا قله ی توحید را بگشایند و رفتند تا چونان ستاره ای در آسمان تیره بدرخشند. یارانمان، این بازوان پُرتوان انقلاب، سربازانِ پُرخروش امام، پاسداران رهایی، جانبازان مکتب و حافظان قرآن کریم رفتند. آری! یاران همه سوی مرگ رفتند؛ در حالی که نگران فردا بودند!!
من چند کلمه ای با ملت مظلوم و شهادت طلب ایران حرف دارم:
از شما می خواهم وحدت کلمه را حفظ و امام عزیزمان را تنها نگذارید و تا آنجایی که می توانید برای صدور انقلاب اسلامی با تمام وجود به سوی جبهه ها جوانمردانه هجوم آورید.
از شما تشکر می کنم که به دعای کمیل می روید و در نماز جمعه شرکت می کنید؛ صفوف نماز جمعه را فشرده تر کنید.
پدر و مادرم! گرچه ما لایق شهادت نیستیم؛ ولی اگر خدا خواست و عمر ما را در راه خدمت به خویش تمام کرد و از شهدای درگاهش قرار داد، شفیع شما در درگاه خداوند خواهم شد. (۱۴۷۴۱۹۲)
محمدعلی صفی خانی
اعزامی از قزوین، بخش رودبار شهرستان