در حال دریافت تصویر  ...
نام بابا بابایی مدانی
نام پدر سبحان الله
نام مادر نیلوفر
محل شهادت جزیره مجنون

بیوگرافی
بابایی‌مدانی، بابا: یکم مهر ۱۳۴۵، در روستای مدان از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش سبحان‌الله، کشاورز بود و مادرش نیلوفر نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. سوم اردیبهشت ۱۳۶۵، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

محل تولد قزوین - مدان تاریخ تولد ۱۳۴۵/۰۷/۰۱
محل شهادت جزیره مجنون تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۰۲/۰۳
استان محل شهادت بصره شهر محل شهادت -
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
تحصیلات پنجم ابتدائی رشته -
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - قزوین - مدان


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
وصایا
شهید، بابا بابایی‎مدانی: چند نکته را با قلم شکسته به عنوان وصیت برای برادران و خواهرانم می نویسم؛ باشد که خداوند، همه ی ما را به راه راست هدایت فرماید. با درود و سلام بر انبیا خدا و به خاتم پیامبران، حضرت محمد مصطفی(ص) و با سلام و درود بر امام زمان (عج)، بر نماینده و نایب او خمینی کبیر و سلام و درود بر سلحشوران اسلام که با رزم بی امان‎شان، خواب دشمنان را بر هم زده اند. درود به ارواح پاک شهیدان انقلاب اسلامی که با نثار خون خود مَجد و عظمت را به اسلام و انقلاب گران‎قدر هدیه نمودند و با فداکاری های خود اسلام عزیز را در سطح جهان سربلند و سرافراز نمودند و سمبل این شُکوه، ایثار آقا ابا عبدالله الحسین(ع) است که درس شهادت را به ما آموخت و امیدوارم که مثل آقا به شهادت رسم. از پدر و مادر مهربان و بزرگوارم و برادر عزیزم و خواهر مهربانم -که همیشه چشم به راه بوده اند- تقاضا دارم که مرا ببخشند؛ چرا که ما همه سرباز امام زمان (عج) هستیم. خدمت مقدس ما فقط برای رضای خداست؛ البته اگر خداوند نظر لطفی بر ما گناه‎کاران کرده و این خدمت را از ما قبول نماید. چرا که جهاد، شهادت است و من خواستم به ندای امام لبیک گفته باشم و گرچه تاکنون نتوانستم به این امر مهم و به این ملت مستضعف و به دینم کمکی کنم؛ ولی امیدوارم بتوانم با ریختن خونم در راه خدا، وظیفه‎ی خود را انجام داده باشم. ...و از شما می خواهم، بعد از شهید شدنم زیاد ناراحت نشوید؛ چون علاقه ی زیادی به دامادی من داشتید، من در سنگر، لباس دامادی به تن دارم و شما نیز لباس سیاه نپوشید و باید خوشحال باشید. همه باید بدانید من برای خاک نمی جنگم؛ چرا که خاک مرا در بر خواهد گرفت. من برای آن می جنگم که رسول خدا (ص) جنگ کرد. من برای آن می جنگم که آقای خودم حسین(ع) جنگید و شهید شد و من به خاطر این، شهادت را قبول کردم تا نامی بعد از مرگم باشد. من برای آزادی دین خدا -که در دست جهانخواران اسیر شده است- می جنگم و از پدر و مادر خوب و مهربانم، می خواهم تا می‎توانند، صبور باشند. برادرم! صبر را در زندگی خود قرار دهید. خواهران عزیزم! دوست دارم که هم‎چون زینب وارد میدان انقلاب شوید و حجاب خود را همیشه حفظ کنید؛ چرا که حجاب شما کوبنده تر از خون من است.۱ (۱۰۹۲۸۳۹)