نام | محمد رضا فیاضی |
نام پدر | یوسف |
نام مادر | صغری |
محل شهادت | شلمچه |
بیوگرافی |
فیاضی، محمدرضا: پنجم خرداد ۱۳۴۵، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش یوسف، کاسب بود و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه و سطح دوم در حوزه علمیه درس خواند. روحانی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. نوزدهم بهمن ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۵/۰۳/۰۵ |
محل شهادت | شلمچه | تاریخ شهادت | ۱۳۶۵/۱۱/۱۹ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | خرمشهر |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | بسیجی |
تحصیلات | دیپلم و سطح2ـاتمام رسائل | رشته | حوزوی |
عملیات | کربلای 5 | سال تفحص | |
محل کار | طلبه | بنیاد تحت پوشش | قزوین |
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
وصایا
به نام حق که عاشق آنم و به عشق او در این ره قدم نهادم و انتظار آن دارم که معشوق عاشق اش را دریابد و به سوی خود بَرَد که این را نهایتِ لطف خالق نسبت به مخلوق میدانم؛ زیرا هیچ مرگی چون شهادت و هیچ عبادتی چون جهاد فی سبیل الله، بزرگ رحمتی از جانب خدای نیست.
این جانب محمدرضا فیاضی با اِقرار به وحدانیّت خداوند متعال و رسالت انبیای الهی -از آدم(ع) تا خاتم(ص)- و امامت دوازده معصوم پاک -که هر یک در زندگی خود عاشقی بودند که طعم لقای حق را در عارفانه ترین شکل آن، چشیدند- و نیز حقانیّت روز جزا و در این لحظات که بر پایان رزم خود پیروزیِ خونینِ شهادت را میبینم، از روی صِدق و صفا و با شوق و سُروری وصف ناپذیر و در نهایت عَجز و ناتوانی در پیشگاه حَیِ منّان، نکاتی را بیان می کنم:
خداوندا! بنده ای ذلیل، حقیر و گنه کارم؛ ولی با یقین عمقی و قلبی خود و با نظر رحمت و لطف توبه سوی تو برای ادای تکلیف قدم گذاشته ام تا شاید پذیرایم شوی و آن چه را که باید به عاشقانت بفهمانی و بچشانی که رحمانیّت تو از مرز تصّور بیرون است.
پروردگارا! اگر من بنده ای خوب برای تو نبودم، تو ربِّ خوبی برایم بودی و هستی که همیشه خطایم را بخشیده ای و اقرار دارم که گناهانم همه از روی نادانی بوده است که اگر بخواسته ی حقیقی فطرتم آگاه بودم، به توفیق تو آن می شدم که باید می بُودم و اگر دست به اقرار گذاشته و بخواهم همه را بگویم، زیاد است و تو بهتر از من بر آنها آگاهی...
اما دوستان و برادرانم! به یقین بدانید که دنیا فانی است و هیچ گاه بر آن اعتماد نتوان کرد. تلخی و شیرینی اش-هر دو در اوج- مقطعی و زودگذر است و آنچه دایمی و سرمایه ی جاودانی در دنیا و آخرت است، ایمان و عمل صالح است؛ پس همیشه به یاد خدا باشیم و او را از یاد نبریم که او همه چیز است و غیر او همه هیچ...
امام و ولایت را هیچ گاه تنها نگذارید؛ در بیاناتش دقیق باشید و همه ی موضع گیری های خود را در این سخنان جستجو نمایید. تشکیلات الهی و تَشکُّل را ارزش دهید که محکم ترین سنگر برای حفظ اسلام، انقلاب، امام و مملکت، تشکیلاتی است که بر اساس معیارها پایه ریزی شده و ارزش های راستین مکتب اسلام را والاترین هدف خود قرار داده باشد و به عقیده من تا زمانی که حزب افسار، عبودیت و قلاده ی ولایت بر گردن دارد، حزبی بودن افتخاری بس بزرگ است.
همه در کار خود و کوچک ترین برنامه های زندگی با شناخت قدم برداریم؛ در غیر این صورت مسؤولِ درگاه خداوند متعال هستیم. تزکیه ی نَفس و صفای باطن را سر منشأ امور خود دانسته و هیچ گاه در کارهایمان بی نظم نباشیم و برخوردهایمان بر اساس تقوا باشد.
اما پدر و مادر گرامی و مهربانم و ای کسانی که شوق تان از هدیه دادن به درگاه حق وصف ناپذیر است! فرزند گنه کار و متخلف تان را عفو نمایید. زحمات بسیار کشیدید و برخوردهای نامناسب از من زیاد دیدید؛ ولی همه قبول داریم که این دنیای فانی به قدری پَست است که حتی مُتَّقی ترین افراد را در خواب غفلت فرو بُرده و آنی از ایشان صادر میشود که بعید یا محال به نظر می رسیده است. در هر صورت آن چه را خطا کردم، ببخشید و عاجزانه تقاضا دارم فرزندتان را فراموش نکنید و دعا نمایید و خیرات بفرستید که روز جزا بسیار هولناک است، اگر خدا به دادمان نرسد.
خداوندا! در آغوش گیر عبدی را که همه چیز را به عشق رضا و لقایت کنار زد و به سویت پَرکشید. . (۱۵۷۳۲۴۲)
دست نوشته ها
بهرام عزیز رفت، همسفر زندگی ام رفت، او که همواره از ابتدای دوستی پرنورش بامن، با مهربانی ها و دلسوزی هایش مرا همراه بود و هر لحظه می گفت: شما دوستان خوبی برایم هستید و از این بابت شاکرخدایم، این بار تنها و مظلومانه رفت، چه شد؟
او که هر جا می رفت با من می رفت و هر چه می گفت با من می گفت، این بار نه چیزی گفت و نه مرا برد، آخر چرا اینگونه شد؟ بر این معما چه جوابی است؟ تا به کی خود را در فشار بگذارم و این موضوع بر من نهفته باشد.
بهرام (شهید بهرام خوئینی) تو خود بگو جواب من چیست؟ تو چرا خود را در دل من جای دادی و یکباره رهایم کردی و تنهایم گذاشتی، گناهم چه بود، جز وفاداری، جز گشاده رویی، محبت و ....؟ اما نه، کمال، نه جای اعتراض نمانده است، تو بهتر از هر کس باید بدانی همسفران زندگی ات، مدت کوتاهی را با تو هستند، اگر به لقاء حق شتافتند و تو را در زندگی پر شور با تمام مصائبش تنها گذاشتند، تو به صاحب جان متوسل شو و از دل با او بگو که جز او به هر که دل بستی تنهایت گذارند.
باید زندگی را سفری به سوی آخرت دانست و دوستان را چون رهگذری موقت پذیرفت که در زندگی برای هم آرامبخش روح پرطپش خویش به سوی کمال اعلی باشند.
خداوندا بهرام عزیز را پیش خود بردی! ما را نیز به فیض عظمای شهادت نایل گردان. عمو کمال ( شهید محمد رضا فیاضی)
کلام شهید محمد رضا فیاضی
Loading the player ...