نام | حمید محمدرضایی |
نام پدر | منصور |
نام مادر | پری |
محل شهادت | سوریه |
بیوگرافی |
حمید محمدرضایی، یکم مهر ماه سال ۱۳۵۰، در شهر شال از توابع استان قزوین به دنیا آمد. پدرش منصور، کشاورز و مادرش پری نام داشت. سال ۱۳۶۸ ازدواج کرد و دارای ۲ پسر و یک دختر بود. عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، ضمن حضور در عملیاتهای مختلف در طول دفاع مقدسف شهریور سال ۹۰ برای مقابله با گروک تروریستی پژاک به مناطق غربی اعزام شد. با آغاز بحران سوریه در سال ۱۳۹۱ به عنوان مستشار نظامی و مدافع حرم عازم سوریه شد. در سال ۱۳۹۳ با سمت مسول عملیات تیپ ۸۲ صاحب الامر(عج) استان قزوین و با درجه سرهنگ تمامی بازنشسته شد، اما مجددا سال ۱۳۹۴ و داوطلبانه عازم سوریه شده و سرانجام ۲۴ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ در درگیری با تکفیری های داعش در سوریه مفقودالاثر گردید. پس از گذشت ۴ سال سرانجام پیکر مطهرش در اسفند سال۱۳۹۷ شناسایی شد. برادرش علی نیز به شهادت رسیده است. |
محل تولد | شال - شال | تاریخ تولد | ۱۳۵۰/۰۷/۰۱ |
محل شهادت | سوریه | تاریخ شهادت | ۱۳۹۴/۰۲/۲۴ |
استان محل شهادت | منطقه تدمر | شهر محل شهادت | |
وضعیت تاهل | متاهل | درجه نظامی | سرهنگ |
تعداد پسر | ۲ | تعداد دختر | ۱ |
تحصیلات | نظامی | رشته | |
عملیات | درگیری با داعش | سال تفحص | 1397 |
محل کار | تیپ 82 صاحب الامر(عج) استان قزوین | بنیاد تحت پوشش | قزوین |
مزار شهید | قزوین - بویین زهرا - شال - شال - شال |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
قطعات ادبی
• به یاد شهیدان، حمید و علی محمد رضایی.
*خیلی راحت میگوییم، ۳۵ سال، یعنی یک عمر! آن هم عمر من و تویی که بدون دغدغههای صبوری و فراق و در روزمرهگیهای رایج، میگذرانیم و میگذریم. غافل از برخی آدمهای دوروبرمان که اگر صبوری و ایثارشان نبود، هر روز که نه، هر دقیقه و ثانیههای عمرمان، ۳۵ سال میگذشت!
این پدر و مادر صبور، فقط یکی از هزاران ماندگان دفاع قهرمانانهی این ملتاند که سال گذشته در انتظار فرزند مفقودالاثرشان بودند که طی ۳۱ سال هیچ خبری از او برایشان نیاورده بودند. روزهایی که هنوز هم باور داشتند شاید روزی بیاید و صدای زنگ خانه را به صدا درآورد. خانه که چه بگویم؟ مگر میشود که دو فرزند رشیدت برای به نمایش گذاشتن استقامت و پایداری ملتی به مبارزه با دشمنان سرزمین و دینشان بروند و سالها نیایند و نباشند. و آن خانه، خانه باشد؟
و اما بالاخره و پس از ۳۱ سال، زنگ همین خانه به صدا درآمد و گم شدهشان، "علی"، نه با پای خود که مشتی از استخوانهای بجامانده از کین دشمنش را به خانه آورد تا مرهمی بر زخم فراقشان باشد. و هنوز استخوانهایش به خاک سپرده نشده بود که بایستی سوت و کورتر بودن خانه در فراق "حمید" -که رفت تا ادامه دهندهی خون برادران شهیدش باشد-، را تحمل کنند. برادران شهیدی که در وصیت نامههایشان تاکید کرده بودند که "نگذارید اسلحههایمان به زمین بماند" و چقدر ما به -حتی خواندن- این وصیت نامهها عمل کرده و میکنیم؟
اما "حمید" که میدانست، ناموس، وطن، اسلام، وصیت، شهید و برادر، یعنی چه؟ رفت. اگر چه در طول ۸ سال دفاع مقدس هم، همانند برادر جانبازش، به دفعات رفته و ایستادگیاش را به رخ متجاوزان کشیده بود، اما مگر میتوانست ساکت باشد و ناظر تعدی دوباره که نه، چند بارهی قاتلان حسین(ع) و دربندکشان زینب(س)؟ آن هم به حریمی که حریم عاشقان و دلشدگان زینب(س) است؟
و او که این درد جانکاه، روح و روانش را میآزرد، رفت. رفت تا همانند برادرش، ادامه دهندهی سالهای فراق پدر باشد و مادر.
و اینگونه شد که مادر و پدری تا امروزها که بار دیگر مشتی از استخوانهای حمید را آوردهاند، ۳۵ سال در فراق فرزندانشان صبوری کردند. فراقی که برای ما ۳۵ سال، ولیکن برای آنان که با تماشای هرآنچه که از آنان به یادگار مانده است، هر لحظهاش، ۳۵ سال گذشت و زین پس نیز!
و امروز این ما هستیم که بایستی فراق را با همهی تلخ و شیرینهایش باور داشته و مرور کنیم روزهایی از این دست را، که طی چهار دههی گذشته پشت سر گذاشتهایم و ببینیم که کجای کاریم و کجای کار باید میبودیم که نبودیم و نیستیم!...حسن شکیب زاده...