نام | رضا زلفی شالی |
نام پدر | محمد |
نام مادر | طلعت خانم |
محل شهادت | سردشت |
بیوگرافی |
زلفیشالی، رضا: یکم شهریور ۱۳۴۷، در روستای شال از توابع شهر بوئینزهرا به دنیا آمد. پدرش محمد، کارگر بود و مادرش طلعتخانم نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هشتم فروردین ۱۳۶۳، در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به پا و شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. |
محل تولد | بوئین زهرا - شال | تاریخ تولد | ۱۳۴۷/۰۶/۰۱ |
محل شهادت | سردشت | تاریخ شهادت | ۱۳۶۳/۰۱/۰۸ |
استان محل شهادت | آذربایجان غربی | شهر محل شهادت | سردشت |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | دوم راهنمائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - بوئین زهرا - شال |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، رضا زلفى شالى:
خدا را شُکر که به من مهلت داد تا اسلام واقعى را بشناسم و در خاموشى، خجل از دنیا نروم. انقلاب اسلامى باعث شد من از لاک خود بیرون بیایم و دور و برم را بنگرم و به زندگى از دید دیگری نگاه کنم.
آرى! امام کارى بس عظیم کرد و باعث شد از خواب غفلت بیدار شوم و انسانیت را دوباره بدست آورم و حالا خوشحالم که جانم را نثار مکتب محمد(ص) و على(ع) مى کنم و افتخار مى کنم که ایدئولوژى من اسلام است.
اسلام به من، راه واقعى را فهماند؛ تا از زمانی که وارد سپاه شدم، پى به وجود درونى سپاه بُرده و بهتر با مکتبم آشنا شوم تا آن جا که خونم را نثار مکتب خویش کنم.
من با کمال میل به جبهه مقدس -که پیروزى آن پیروزى اسلام است- مى روم. ما به خودمان تعلق نداریم؛ یعنى خلق نشده ایم تا هر راهی را که می خواهیم بپیماییم و یا در پى آسایش دنیوى باشیم؛ نه این ارزش ندارد! ما خلق شده ایم تا آزمایش شویم و زندگى جاوید آن جهان را بدست آوریم.
درخت انقلاب، امروز احتیاج به خون دارد. وقتى امام ندا مى دهد: «هل من ناصر ینصرنى؟» بر ملت واجب است که لبیک گوى امام باشد و این درخت را سیراب کند.
به پدر و مادرم وصیت مى کنم؛ در تشییع من، فقط کلمه «اللّه اکبر» و «لا اله الا اللّه» گفته شود.
من داوطلبانه پا به جبهه هاى نور علیه ظلمت به رهبرى امام خمینى -که همچون شیر مقابل دنیاى کفر ایستاده است- آمده ام و اگر شهید شدم، مرا در کنار شهداى شال دفن کنید.
از همگان می خواهم قدر نایب امام زمان(عج) را بدانند. اطاعت از او، اطاعت از اسلام و قرآن است و اطاعت او بر همگان واجب می باشد.
پدرم! از سوى من به دست بوسى ایشان برو و سلام مرا به پیشگاه مقدسش برسان.
سلام بر حسین شهید(ع)، سرور مجاهدان جهان و سلام بر پیروان خط امام.
پدرم! هر شب دو رکعت نماز براى طول عمر امام و دو رکعت هم براى فرج آقا امام زمان(عج) بخوانید. به دوستان و آشنایان سلام رسانده، بگویید: جان او هدیه اى بود براى امام امت؛ که در راه خدا و براى رسیدن به لقاء الله، به جهاد رفت و شربت شهادت نوشید.
حال سخنى با خانواده ام؛
بعد از شنیدن خبر مرگ من اشک نریزید. به خواهرانم بگویید: گریه نکنید؛ زیرا امام عزیز یراى فرزندش گریه نکرد.
مادر جان! راهى را که من انتخاب کردم، راه حقیقت و درستى است. از شما خواستارم، امام امت -آن مجاهد کبیر و عصاره حسین بن على(ع)- را یارى کنید.
مادر جان! سلام به تو که بالاخره بر احساس مادرانه ات پیروز شدى و فرزندت را روانه میدان نبرد مسلمین با کفار کردى و گفتى: تو را در راه خدا به انقلاب اسلامى هدیه مى کنم. من به وجود تو افتخار مى کنم که مادرى از سلاله فاطمه(س) هستى.
مادرم! کوه باش و استقامت کن و لحظه اى از یاد خدا غافل مباش. در راه دین بکوش، که هر چه بکوشى کم است.
مادر جان! وقت آن رسیده است که زینب وار خود را نشان دهى.
مادر جان! گریه مکن و خوشحال باش؛ زیرا من در راه هدف مقدس گام برداشته و جان باخته ام.
پدر عزیزم! پسرت راهى را رفته که شهیدان صدر اسلام تاکنون رفته اند. امیدم دارم شب اول قبر به پابوس آنان بروم.
وصیتم بر شما پدر جان این است: راه مرا ادامه دهید!
پدر جان! مىخواهم، قدر این امام، این نایب مهدى(عج) را بدانید، که اطاعت از او واجب شرعى است.
برادرم! راه خدا بهترین راه است که شما و ملت ایران انتخاب کرده اید.
خواهرم! تو نیز زینب(س) زمان باش و از آنچه غیر امر خداست، بپرهیز و در راه خدا مبارزه کن و با ناملایمات دست و پنجه نرم کن.
پدر و مادر و همسر مهربانم! این آب و خاک و مکتب اسلام، بر گردن ما حق دارند؛ شما در حفظ آن ها کوشا باشید و اسلحه بر زمین افتاده مرا برگرفته و راهم را ادامه دهید؛ که اطمینان دارم ادامه مى دهید. رهبر عزیزم را تنها نگذارید و از او تبعیت و پیروى کنید. امیدوارم هیچ وقت به من ناکام نگویید؛ چون به نهایت کام گرفته ام و شهادت، بهترین نعمت هاست.
مادر خوبم! مى دانم از نظر مادى چیزى ندارم جز چند دست پیراهن، آن ها را هم به جنگ زدگان بدهید.۱ (۱۳۱۰۶۶۸)
رضا زلفى شالى