نام | اکبر جولادی نیکو |
نام پدر | حجت |
نام مادر | اقدس |
محل شهادت | جزیره مجنون |
بیوگرافی |
جولادینیکو، اکبر: یکم بهمن ۱۳۲۹، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حجت و مادرش اقدس نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. پاسدار بود. سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. هفتم اسفند ۱۳۶۲، با سمت معاون فرمانده گروهان در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۲۹/۱۱/۰۱ |
محل شهادت | جزیره مجنون | تاریخ شهادت | ۱۳۶۲/۱۲/۰۷ |
استان محل شهادت | بصره | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | متاهل | درجه نظامی | |
تعداد پسر | ۱ | تعداد دختر | ۲ |
تحصیلات | چهارم ابتدائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | 1376 | |
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید اکبر جولادی نیکو:
به نام الله که مرگ سرخ را برقرار ساخت تا نوری باشد در ظلمت و فساد جامعه و به نام او که خون بهای شهیدان است؛ شهیدانی که قطره ی خون شان به دریای طوفان مُبدل می شود و درهم می کوبد، کاخ ستمگران را و مشتی می شود بر دهان یاوه گویان، از یزید تا یزیدیان هر زمان.
سپاس و ستایش یگانه خداوند عالمیان را که به ما توفیق جهاد در راه خودش و سرباز مهدی موعود (عج) بودن را عنایت کرد.
به خدمت پدر عزیزم که جهاد در راه خدا را مدیون او هستم.
پدرم! امیدوارم که مرا حلال کنی، گرچه فرصت آن را نیافتم تا باشم و ذره ای از دریای بی کران رنج هایی را که برای من کشیده اید، جبران کنم؛ ولی از شما می خواهم وقتی خبر شهادت مرا آوردند، هیچ ناراحت نشوید و به اعصاب خود مسلط باشید و اگر یک موقع احساس ناراحتی کردید، نگاه به پدرانی کنید که چهار پسر خود را از دست داده اند و ناراحت هستند که چرا فرزند دیگری ندارند که در راه اسلام بدهند!
...و شما هم دعا کنید که خدا مرا در زمره ی شهیدان قرار دهد و با شهدای کربلای حسین(ع) فاطمه(س). محشور گرداند و امیدوارم که روزی در بهشت همدیگر را ملاقات نماییم؛ بهشتی که خدا بندگان صالح خود را وعده داده است و شما را به خداوند قادر منان می سپارم.
مادرم! سلام؛ امیدوارم که سلام مرا -که مالامال از محبت شماست- پذیرا باشی و مرا حلال کنی.
مادر جان! مرا ببخش که فرزند خوبی برایتان نبودم.
مادر عزیزم! مبادا از شنیدن خبر شهادت من ناراحت باشی و مبادا در مقابل دوست و دشمن از خودت ضعف نشان بدهی و مبادا تحت تأثیر حرف های دشمنان اسلام قرار بگیری و این اجر الهی را از دست بدهی و با ناراحتی خود، دل منافقین را شاد کنی.
مادرم! جان من در مقابل بهشتی ها و مدنی ها و دستغیب ها و رجایی ها و دیگر شهدای اسلام ارزشی ندارد.
مادر جان! دلم می خواهد آنانی که می آیند در مجالس من و به تو تسلیت می گویند، فقط این آیه ی شریفه را برایشان بخوانی: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون»؛ گمان مبرید آنان که در راه خدا شهید شده اند، مرده اند؛ بلکه زندگانی هستند که در نزد خداوند روزی می بَرند.
مادرم! امیدوارم با کسانی که در مجلس ختم من شرکت می کنند با خشنودی و روحیه ی عالی برخورد کنی؛ زیرا زینب کبری(س) هم این چنین بود و این زمان هم، احتیاج به زینب(س) دارد.
چند سفارشی که دارم این است:
همیشه در زندگی حامی محرومان و مستضعفان باشید و تا می توانید به آنها کمک مالی کنید.
مادر جان! من شما و زن و فرزندانم را به خدا می سپارم.
امام امت را همیشه سر نمازهایتان دعا کنید.
همسر با وفایم! سلام؛ ان شاء الله مرا ببخشی که شما را با بچه ها تنها گذاشتم.
همسرم! شما از نبود من در خانواده ناراحت نباشید؛ چون شما خداوند را دارید و امیدتان تنها به خدا باشد و اگر این طور باشد، همه ی مشکلات برای شما آسان می گردد و همه ی ما امانتی هستیم در نزد خدا.
همسرم! من از شما خیلی راضی هستم و امیدوارم که شما هم از من راضی باشید و خدا از هر دوی ما... من شما و بچه هایم را به خدا می سپارم و بچه ها را به شما و امیدوارم که آنها را خوب تربیت کنی تا فرد منحصر به فردی برای جامعه ی اسلامی باشند.
همسرم! چند سفارشی به شما دارم: اول این که به نماز اهمیت بیشتری بدهی و در زندگی امیدت فقط به خدا باشد و تنها از خدا کمک بگیری و در این مدت چند سالی که با تو زندگی کردم هیچ وقت نتوانستم وسایل آسایش شما را فراهم کنم و از این بابت همیشه ناراحت هستم؛ ولی از یک جهت خیالم راحت است که تا توانسته ام از راه حلال زندگی را تأمین کرده ام.
فرزندانم مرتضی و زینب و سمیه! شما را به خدا می سپارم و از دور شما را می بوسم.
مرتضی جان! مبادا که یک موقع از شهادت پدرت ناراحت باشی و امیدوارم که راه مرا ادامه دهی.
زینب و سمیه جان! شما هم ناراحت نباشید و تو مرتضی امیدوارم در خانه جای خالی مرا پُر کنی و از خواهرانت مواظبت کنی؛ طوری که احساس بی پدری نکنند و به مادرت هم کمک کن و تا می توانی درس بخوان.
پسرم! مبادا گول منافقین را بخوری و انحراف فکری پیدا کنی... مبادا گول دنیاپرستان را بخوری و از راه خدا و اسلام خارج شوی.
من سعادت شما را می خواهم و این تو هستی که با کوشش و تلاش خود می توانی خواهرانت را سعادتمند کنی. دیگر عرضی ندارم؛ پسر رشیدم!
خدمت قوم و خویشان سلام میرسانم و از همه ی شما حلالیت می طلبم. امیدوارم مرا ببخشید که فامیلی خوب برایتان نبودم و در زندگی همیشه با هم اتحاد داشته باشید و با اخلاق اسلامی با هم رفتار کنید و هیچ وقت غیبت همدیگر را نکنید و با هم مهربان باشید تا -ان شاء الله- خدا هم از شما راضی باشد و خداوند به شما اجر بدهد.
از اسلام و انقلاب اسلامی حمایت کنید و گوش به فرمان امام امت، خمینی بت شکن و تابع ولایت فقیه باشید و پشت روحانیت در خط امام باشید و در هر کجا که هستید مواظب باشید که دشمنان به اسلام ضربه نزنند و تا می توانید جلوی آنها را بگیرید، حتی اگر با چند کلمه حرف زدن باشد. مثل ابوذر اگر توانستید پشتیبان مستضعفین و محرومان جامعه باشید.
منطقه جنگی جنوب ایران؛ دی ماه ۱۳۶۱
و السلام؛ اکبر جولادی نیکو