نام | براتعلی رمضانی چابک |
نام پدر | حسین |
نام مادر | رقیه |
محل شهادت | ام الرصاص |
بیوگرافی |
رمضانیچابک، براتعلی: سوم فروردین ۱۳۴۲، در شهر قوچان به دنیا آمد. پدرش حسین، شوفاژکار بود و مادرش رقیه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر کارخانه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم دی ۱۳۶۵، در امالرصاص عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر الوند تابعه شهر قزوین به خاک سپرده شد. |
محل تولد | قوچان | تاریخ تولد | ۱۳۴۲/۰۱/۰۳ |
محل شهادت | ام الرصاص | تاریخ شهادت | ۱۳۶۵/۱۰/۰۴ |
استان محل شهادت | بصره | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | متاهل | درجه نظامی | |
تعداد پسر | ۰ | تعداد دختر | ۱ |
تحصیلات | پنجم ابتدائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | 1376 | |
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین-شهر الوند |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
وصایا
شهید، براتعلى رمضانى چابک:
آرى! در آخر عمرم، از این دنیاى فانى مى خواهم چشم بپوشم. دنیایى که اصلاً برایم ارزشى نداشته است. دنیایى که در آن همیشه در رنج و زحمت بودم؛ یا کار ناپسند انجام مى دادم و یا اگر کسى دلش به حالم مى سوخت، راهنمایى ام مى کرد. اندکى شاید کار نیک انجام مى دادم و آن هم با کارهاى ناپسندى که انجام مى دادم، دوباره آن ها را مى پوشاند؛ ولى با این حال، مى بینم که خداوند -تبارک و تعالى- به وعده خود عمل کرد و بالاخره آن روز فرا رسید و من وعده خداوند را دیدم و پاداش خود را گرفتم. این بزرگترین پاداش یک مجاهد است که خداوند سبحان جانش را مى گیرد و گناهانش را مى آمرزد و بهشت را به او عطا مى کند و بالاتر از آن، او را در جوار خود راه مى دهد و در قرآنش خبر مى دهد که: «... شهید نزد خداوند روزى مى خورد.»
چه مهربان و کریم خدایى دارم که یک چیز کم ارزش را -که آن هم متعلق به خودش است- مى گیرد و این نعمت عظیم را مى دهد؛ یعنى راه پیدا کردن در جوار قُرب خودش و بلکه نعمتى بزرگتر از آن، که بنده نمى داند چگونه شُکر آن را بجا آورد و آن این که مى گوید: «...او را دوست دارم!»
خداوندا! من که نتوانستم نعمت هاى دنیوى تو را شُکرگزارى کنم؛ چگونه بتوانم این نعمت غیر مادى و این نعمت اُخروى را با دید مادى، شُکرگزارى کنم؟
اى حسین جان! من از کودکى براى تو گریه کردم و سینه زدم. این عشق ورزیدن به تو را از پدر و مادر و گذشتگان خود به ارث برده ام و همیشه آرزو مى کردم، اى کاش من هم در کربلا بودم و تو را یارى مى کردم؛ اما شُکر خدا، امروز در راه یارى کردن فرزند تو و در راه خونین تو قدم برداشتم و به یاران تو پیوستم.
اى حسین جان! همان طور که یارانت به تو عشق مى ورزیدند، من نیز به تو و فرزند تو روح الله، خمینى بت شکن، عشق مى ورزم؛ چون او هم دنباله روی توست و مثل تو براى احیاى دوباره اسلام قیام کرده است. آن چنان عاشقش هستم که حاضرم در راه خدا و تحت فرمان او هزار بار کُشته شوم و باز زنده شوم و باز زنده شوم و دوباره کُشته شوم؛ براى من افتخاری بس بزرگ است.
در آخر، چند کلمه اى هم با خانواده، بستگان، نزدیکان و نیز تمامى امت حزب الله سخن دارم.
عزیزانم! هیچ باکى از کُشته شدن در راه خدا نداشته باشید که کُشته شدن در راه خداوند، از عسل هم شیرین تر است. این سلاحى را که از دست من به زمین می افتاد، نگذارید سرد شود. سلاح را بردارید و به فرمان امام عزیز جلوى متجاوز بایستید.
این دشمن کافر قصد سرنگون کردن انقلاب اسلامى و از بین بردن آن را دارد و بسوى کشور عزیز اسلامى ما هجوم آورده است؛ ولی نمى دانست که از دست فرزندان این امت این چنین سیلى خواهد خورد و الّا هرگز چنین غلطى نمى کرد.
این غدار متجاوز به قدرى وحشى است که اگر اندکى به او فرصت داده شود، از راه دیگرى وارد شده و شرارتى به مراتب بالاتر از این خواهد کرد.
...و اى بسیجیان! امام عزیز را یارى کنید و رو بسوى جبهه آورید و ملت ایران و عراق را از شرارت ها آسوده کنید، تا -ان شاء الله- به زودى مسلمین رهایى پیدا کنند و به این پیروزى افتخار کنید؛ زیرا این یک توفیق بزرگى است که دشمن اسلام و قرآن، آخر به دست شما نابود شود.
پدر جان، پدر خوب من! مى دانم که برایم بسیار زحمت کشیدى و مرا بسیار دوست مى داشتی و با رنج هاى فراوانى مرا به این سن و سال رساندى؛ چه کنم که در این موقعیت، اسلام عزیز تنهاست و امام عزیز احتیاج به یاور دارد. من ندای رهبرم را لبیک گفتم و از همه مسایل این دنیا چشم پوشیدم و با آگاهى تمام این راه را انتخاب کردم و از اول مى دانستم که انتهاى کار من شهادت در راه خداست؛ ولى با افتخار این راه را قبول کردم.
پدر جان! تو هم باید خدا را شُکر کنى؛ چون امانتى که خداوند سالم به تو تحویل داده بود، تو هم در راه خودش قربانى کردى. مى دانى که من مادر ندارم تا برایش پیام داشته باشم؛ ولى براى مادران شهدا و رزمندگان مى توانم پیام دهم که هم چون زینب(س)، محکم و استوار باشند که -ان شاء الله- فرداى قیامت در پیش حضرت زهرا(س) روسفید باشند و به چنین فرزندانى افتخار کنند.
برادران عزیزم! مسجدها را خالى نکنید که صداى اسلام از این مسجدها به گوش مى رسد و امام عزیزمان را تنها نگذارید و سلاح مرا به زمین نگذارید و راهم را ادامه دهید؛ به کورى چشم منافقان!
خواهران مهربانم! من شما را خیلى دوست دارم و همچنین برادرانم را که در بین ما وحدت بخصوصى بود تا حدى که مردم تعجب مى کردند. از شما انتظار دارم این وحدت را حفظ کنید و هرگز از هم جدا نشوید.
خواهرانم! حجاب تان را حفظ کنید.
...و اى همسر گرامی ام! تو از اولین روزى که با من ازدواج کردى، مدتى را در تنهایى و زحمت و رنج بسیار بسر بُردى و اکنون هم که به جبهه مى روم، مى دانم با رفتن من مسوولیت تو چندین برابر مى شود و با این حال، تمام مشکلات را همچون کوه تحمل میکنی و اصلاً خم به ابرو نمى آورى. از این که نتوانستم در دوران زندگى، آسایش تو را فراهم کنم، از تو معذرت مى خواهم و امیدوارم مرا ببخشى و از تو التماس دعا دارم؛ اما چه کنم که اسلام و قرآن در خطرند و باید از آن ها دفاع کنم و از تو مى خواهم به کمک برادرانم، فرزندمان معصومه را طورى تربیت کنى که اصلاً کمبود پدر را احساس نکند.
خلاصه با اخلاق و رفتار خود، هم او را تربیت اسلامى و هم نوازش کن و سعى کن او را صحیح و سالم تحویل جامعه اسلامى بدهی.
...و در آخر از همه شما التماس دعا دارم و از تمامى دوستان و فامیل ها و آشنایان برایم طلب مغفرت کنید و همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید.۱ (۱۳۵۰۲۱۵)
براتعلى رمضانى
۳/۷/۶۵