نام | غلام رضا رضایی کلج |
نام پدر | فریدون |
نام مادر | ثریا |
محل شهادت | پیرانشهر - پادگان |
بیوگرافی |
رضاییکلج، غلامرضا: یکم فروردین ۱۳۴۶، در روستای کلج از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش فریدون، کشاورز بود و مادرش ثریا نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هجدهم بهمن ۱۳۶۵، در بمباران هوایی پیرانشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین - کلج | تاریخ تولد | ۱۳۴۶/۰۱/۰۱ |
محل شهادت | پیرانشهر - پادگان | تاریخ شهادت | ۱۳۶۵/۱۱/۱۸ |
استان محل شهادت | آذربایجان غربی | شهر محل شهادت | پیرانشهر |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | اول راهنمائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین - کلج-بخش طارم سفلی |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، غلامرضا رضایی کلج:
این جانب غلامرضا رضایی به عنوان یک برادر کوچک برای برادرانم و به عنوان یک پسر کوچک برای پدرم، هم روستاییانم و تمام خواهران و مادران عزیز، سلام گرم دارم.
خدای متعال از پدرم راضی باشد؛ من هم راضی هستم.
پدر جان! از این که کمک هایی به جبهه نمودید و ماست، گوسفند، انار و نان، از روستای خودمان و از روستاهای دیگر برای جبهه جمع آوری کردید، خیلی خیلی خوشحال شدم؛ خواهشمندم به کار خود ادامه دهید.
برادرهای گرامی و پدران عزیز! اولین مرحله از پیکار در راه حق -که باید خودتان را به آن وادار کنید- جهاد با دست های تان است؛ یعنی برترین مراتب جهاد، همانا جهاد با دست است که اگر می توانید باید بدون هیچ گونه عذری در این جنگ سرنوشت ساز شرکت کنید. به گفته امام عزیز، خمینی بت شکن، «دین و شرف ما در گرو این جنگ است»؛ لذا بایستی تا نابودی آمریکا و صدام ادامه داشته باشد. سپس جهاد با زبان؛ یعنی تبلیغ دین اسلام و دین پیامبران.
شما با تبلیغ زبانی، این گروهک های منافق و دیگر گروه ها را محکوم نمایید. دُرست است که در روستای ما هیچ گونه گروهکی وجود ندارد؛ اما مواظب غریبه هایی که به روستا می آیند باشید و به هیچ کس اجازه کوچک ترین اهانتی به این انقلاب را ندهید.
سپس با دل های خودتان جهاد نمایید و بدکاران را به دل هایتان راه ندهید. این انقلاب، نعمتی است که از خداوند به ما رسیده است و باید برای این نعمت ها از خداوند تشکر کرد.
امروز، روز عمل است. فرصت های روزگار را دریابید و در میدان عمل، اسلام را یاری کنید و بسوی مرگ بشتابید و برای پس از مرگ تان کاری انجام دهید. این جا، میدان، میدان مسابقه است؛ این فرصت ها را از دست ندهید.
پدر و مادر عزیزم، خواهرانم و تنها برادرم! چند شبی است که خواب های جورواجوری می بینم. یک روز بر عقابی سفید سوارم و یک روز بر اسبی سفید! دیشب نیز مثل پرنده در آسمان پرواز می کردم!! همسنگرهایم می گویند: «تو یک جوری شده ای؛ انکار در جمع ما نمی باشی!»
آری، پدر جان! قبلاً که نامه می دادم، می گفتم: جواب نامه فوری- فوری! ولی این بار می گویم: جواب نامه را ندهید! من خودم پیشتان خواهم آمد؛ حتماً! قبلاً نیز گفته ام، هفت لیتر بنزین به پسر حاجی نعمت بدهکارم؛ حتماً بنزین این بنده خدا را بدهید. در داخل باک موتور دارم و اگر امکان دارد از آن بکشید.
آری! سلام مرا به مادر عزیزم و تمام خواهرانم، برادرم، تمام فامیل ها، دوستان و تمام اهالی روستا برسانید.۱ (۱۳۴۰۹۳۷)
غلامرضا رضایی
۱۶/۱۱/۱۳۶۵