در حال دریافت تصویر  ...
نام طهماسب شیخ حسنی
نام پدر الیاس
نام مادر خورشیدخانم
محل شهادت فاو

بیوگرافی
شیخ‌حسنی، طهماسب: یکم تیر ۱۳۳۵، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش الیاس و مادرش خورشیدخانم نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته تربیت معلم درس خواند. معلم بود. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد.

محل تولد تهران تاریخ تولد ۱۳۳۵/۰۴/۰۱
محل شهادت فاو تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۵
استان محل شهادت بصره شهر محل شهادت فاو
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
تعداد پسر ۱ تعداد دختر ۱
تحصیلات دانشجوی کاردانی رشته دبیری فیزیک
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - آبیک


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، طهماسب شیخ حسنى: حمد و ستایش بى‏ پایان و ابدى خداوندى را که تنها خود سزاوار ستایش خویش است. اوست معبودى که اول الاولین و آخر الآخرین است؛ چرا که پیش از او هیچ نبوده و بعد از او نیز هیچ نخواهد بود و هستى مطلق، تنها اوست. اوست خدایی بى‏ شریک و بى‏ نیاز که مسبب ایجاد نظام هستى و عالم است و خالق کل موجودات اوست که بر اساس عقل و حکمت والاى خویش و با قدرت بى‏ منتهایش، از هیچ هر آنچه را که اراده نموده، به صحنه وجود آورده و نیستى مطلق را با اعجاز مطلق خویش به هستى بدل نموده است و هر آن اراده کند، همه چیز موجود را دوباره نیست خواهد کرد؛ آن چنان که گویى هیچ نبوده است! اى خالق ما و من! آن چنان که خود را شناخته‏ ام، تو را شناخته‏ ام و آن چنان که تو را شناخته ‏ام، پرستشت مى‏ کنم. هرچند مى‏ دانم که ذره ‏اى و قطره‏ اى از دریا و اقیانوس ذات خداوندیت را بیش نشناخته ‏ام و با همین شناخت، آن چنان شیفته ‏ات گشته ‏ام که جز تو نمى ‏جویم و از تو نمى‏ گویم و از رضامندى تو نمى‏ طلبم و جز آرزوى وصالت، امیدى دیگر ندارم. ترا ستایش مى‏ کنم که از عنایات کریمانه ‏ات به انسان هستى بخشیدى و از کرامات فضیلانه‏ ات او را اشرف مخلوقاتت مقرر داشتى و از فضایل عالمانه ‏ات، عقل و اختیار را توأمان به انسان عنایت فرمودى تا انسان احسن الخالقینى شود که شایستگى تقدیس بیابد و سایر مخلوقاتت نیز با سجده بر انسان به درگاه کبریاییت تقرب جویند. ترا عاشقانه ‏تر از مجنون مى‏ پرستم که براى رستگارى و فلاح انسان ها، فطرت خداجو و طینت پاک عطا کردى و مزید بر آن، مقربان درگاهت را راهنما و هدایت گر آنان مقرر نمودى و آنان را با آیاتى صریح و روشن در طریق تکامل قرار دادى تا هر آن، کسی را که مشتاق تو بود دستگیری نمایی و از ظلمات و گم گشتگی ها نجاتش بخشی و تا جوار قرب خود، همراهی اش نمایی. در این میان هزاران هزار شُکر و سپاس بر بنده واجب و مسلم است که پیرو کامل ترین دینت، اسلام قرارم دادی که توسط کامل ترین و والاترین انسان ها و برگزیده ترین بندگان و رسولانت، حضرت محمد مصطفی(ص) -که درود و صلوات بى‏ پایان خداوندیت بر او باد- بر جهانیان عرضه گردیده است. ...و باز هزاران هزار شُکر و سپاس خالصانه بر بنده واجب است که ادامه دهندگان هدایت‏ گرى آخرین دینت و برترین اولیائت، امامان جلیل القدرى هستند که جملگى از دست پروردگان و از خاندان و آل محمد(ص) و اختران پُر فروغ و تابناکى هستند که خلقت عالمیان بر اساس ظهور عظمت و شرف آن فرزانگان بنا نهاده شده و بقای هستى مخلوقات نیز متصل به انوار شریفه همان گرانمایگان و هم چنان که ادامه حیات مخلوقات عالم به حیات امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشریف و روحى و ارواح العالمین لمقدمه الفداه – است. ...و باز هزاران هزار حمد و سپاس خاضعانه بر بنده واجب است که موجودیتم را در مکان و زمانى قرار دادى که نایب الامامى مسیحادم و بت شکنى ابراهیم سان و مقابله کننده ‏اى چونان موسى، عهده ‏دار هدایت کشتى شکسته نوح از میان طوفان هاى سهمگین و متلاطمى است که از شرق و غرب عالم با آخرین توان خود قصد نابودى و انهدام انقلاب اسلامى را دارند، که امام خمینى پیامبرگونه با توکل بر خداوند منان و با اتصال به عنایات مستمر امام زمان(عج) بنیانش نهاد. انقلابى که در این برهه از زمان، بى‏ شک مصداقى نمایان و نمونه‏ اى روشن از انقلاب جهانى حضرت محمد(ص) در زمان بربریت و جاهلیت عرب است که خود را متمدن و پیشرفته مى‏ داند و زورمداران امروز نیز براى فریب و اغفال و چپاول مستضعفان جهان، بت هایى مصنوعى و پوشالى ساخته و در بتکده‏ ها نهاده ‏اند و مردمان ضعیف النفس را به پرستش از آن ها و اهدای سرمایه ‏هاى با ارزش خود و قبول بندگى آنان امیدوارند و براى ارضاى جهان خوارگى و خون خوارگى خویش در بین آنان ضدیت و تفرقه ایجاد مى‏ کنند و براى فخرفروشى و تفاخر نسبت به هم، تلاش فزاینده بر غارت اموال محرومان و به سخره و بندگى گرفتن آنان دارند. هم چنان که در صدر اسلام، انقلاب اسلامى پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) مواجه با تحریکات و توطئه‏ ها و تجاوزهاى بی شمار سران کفر و الحاد شد. در این برهه نیز ملحدان و منافقان و شیطان صفتان جنایت پیشه، از نخستین روزهاى انقلاب اسلامى تمام تلاش و مساعى خود را در جهت محصور نمودن و سرکوب و نابودى آن معمول نمودند تا واقعه انتشار و گسترش اسلام در صدر اسلام، بار دیگر تکرار نگردد و در راستاى همین هدف بود که جهت منزوى ساختن و خفه کردن انقلاب اسلامى در نطفه انعقادش، این جنگ تجاوزگرانه را بر انقلاب و بر اسلام احیا شده، تحمیل نمودند. بارالها! تنها و تنها تو بر تمامى ظلم ها و جنایاتى که بر این امت مسلمان وارد شده، آگاهى داری و خود مى ‏دانى که اگر انسان ها بخواهند در شرح این جنایات قلم بزنند، نه قادرند و نه ابزار نوشت کافى -حتى براى نگاشتن کلیات این ستمگری ها- در اختیار دارند. آخر چگونه مى‏ توان رنج مردمان مظلومى را نگاشت که علاوه بر تحمل زورمداری هاى سالیان دراز غداران تاریخ، در کمتر از دمى همه زندگى و وجودشان و خانه و کاشانه‏ شان و همه هستى‏ شان این چنین در آتش خشم تجاوز پیشه‏ گان صدامى سوخت و نابود گشت؟ ...و چگونه مى‏ توان داغ جگرسوز دختران و زنان و مادرانى را نگاشت که گوهر وجودشان وحشیانه مورد هجوم وحشى صفتان ضد خدا واقع شد و علاوه بر آن، سرها و اندام هاى قطعه قطعه شده ‏شان همراه با ماجراهاى ستم بار رفته بر آنان، در دل خاک‏ هاى بلادیده ی غرب و جنوب میهن اسلامی مان نهان گشته است؟ ...و چگونه مى ‏توان شکنجه و رنج بسیجیان و پاسداران و سربازانى را نگاشت که اندام هایشان را دژخیمان صدامى، زنده زنده بُریدند و بر ناله‏ هاى جگرخراش دلیران اسلام، مستانه خندیدند؟ ...و چگونه مى‏ توان داغ دل پدران و مادران و همسران و فرزندانى را نگاشت که عزیزان شان با گلوله‏ هاى آتشین خمپاره و توپ و راکت و موشک و بمب، شربت شهادت را نوشیدند؟ ...و چگونه می توان فریادهاى دلخراش طفلان و کودکان و زنان و پیرانى را نگاشت که در منازل خود در شهرها گرفتار انفجار راکت و بمب و موشک هاى زمین به زمین گردیدند؟ ...و براستى چگونه می توان با این قلم ها و کاغذها درد و رنج و شکنجه و فریاد و زجر و اشک و آه را نوشت؟! آرى! نگاشتن این مقوله‏ ها هم چنان سخت و دشوار است؛ همان گونه که نگاشتن مشق دشوار است و نگاشتن دلدادگى و ایمان و شهادت و ایثار. آن چنان که نگاشتن خدا دشوار است و نگاشتن صفات خدا دشوار است. آخر چگونه می توان خدا را توصیف نمود که در وهم نمى‏ گنجد و چگونه می توان دلدادگى و عشق را بر صفحه کاغذ نگاشت که این ها همه دفترى به ضخامت و گستردگى قلب على(ع) و قلمى همانند ایمان و یقین و نگارنده ‏اى هم چون حضرت محمد مصطفى(ص) مى‏ خواهد و قلبى مى‏ طلبد که ایمان به خدا و پیامبرش و حب على(ع) و اولیا خدا، همراه با اخلاص و عمل، همگى در آن جمع باشد. آرى! نمى ‏توان تشریح کرد و نگاشت که چگونه مى‏ شود دلیرمردانى که هیچ کم و کسرى در زندگى دنیوى ندارند، به یک باره ترک خانه و کاشانه می کنند و لبیک گویان و شتابان به یارى حسین زمانه، امام خمینى مى‏ شتابند و براى نابود نمودن دشمنان اسلام، توفنده و غرنده به مصاف آنان برمى ‏خیزند و در نهایت از این طریق، شهد شیرین و گواراى پیروزى را -که همانا شهادت در راه جان آفرین و پیوستن به خیل عظیم انسان هاى خداگونه است- عاشقانه مى ‏نوشند و حقانیت اسلام و انقلاب اسلامى و امام خمینى را با نواختن پنجه‏ هاى خونین و خونبار خویش بر دشت هاى سرزمین اسلامی مان شهادت مى‏ دهند و به اثبات مى‏ رسانند. بار خدایا، اى محبوب راستینم! ترا به قدرتت و به اخلاصت و به اسلامت سوگند می دهم که مرا قادرسازى و بیاموزى که با اخلاص رمز پیروزى اسلامت را در این دفتر بنگارم و گواهى دهم بر این که، اسلام هیچ گاه اسلام نشد و مسلمان هیچ گاه مسلمان نشد، مگر در مصاف با باطل درونى و بیرونى و باطل هیچ گاه خوار و منهدم نشد، مگر در مصاف با اسلام و تو خود شاهد بودى که باطل آن چنان در مقابل اسلام خود را خوار و ذلیل کرد که عقل از کف بداد و با ناجوانمردى همیشگى ‏اش به ستیز برخاست و خود سببى گشت بهر نابودى خویش و البته این همه، آیاتى روشن و صریح از حکمت بى منتهاى تو معشوق دلرباى من است. چرا که نبرد با باطل اگر نبود، همواره حق ناشناخته مى‏ بود. هم چنان که کفر اگر نبود، اسلام ناشناخته مى‏ بود و کافر اگر نبود، مؤمن ناشناخته مى‏ بود. پس اى هستى بخشِ عدالت گستر! چنان که تو خود مُقرر فرمودى، جنگ با کفر هم چنان باید بدون لحظه‏ اى درنگ و لحظه‏ اى توقف و فراموشى ادامه داشته باشد؛ لذا همه مسلمانان باید در این جنگ مقدس، حضورى مداوم و پیگیر و فزاینده داشته باشند؛ هم چنان که بوده و داشته ‏اند. ...و همگان باید این نعمت عظمى را بیابند و لمس کنند و در مسیر تکامل خویش و در مسیر انسان شدن خویش از نعمات خفیه آن بهره و توشه کافى برگیرند، هم چنان که سابقان و مقربان درگاهت پیش از این، آن را یافتند و کوله بار خویش بربستند و به سراپرده مقصود شتافتند. آرى! همگان باید با حضور مداوم و مستمر خویش در جبهه‏ هاى نبرد با باطل، خود را بیابند و بشناسند تا خدا را بیابند و بشناسند و دین خدا را آن گونه که هست بیابند و بشناسند؛ چرا که جبهه ها مبدأ مواج انسان ها و مقدسند، همان گونه که مسجد مقدس است و همان گونه که معبد مقدس است و همان گونه که مشهد مقدس است. آرى! جبهه ‏ها منزلگه انسان هایى است که خدا را سجده ‏گزار و ساجدند و عبدند و عابدند و در این راه شهیدند و شاهدند. جبهه‏ ها منزلگه انسان هایى است که دست و بازوی شان را بر لب هاى امام مى‏ سایند و پاهای شان را بر قطرات خون حسینیان مسح می نمایند و قلب‏ هایشان را بر قلب خدای شان متصل مى‏ سازند. جبهه منزلگه انسان هاى دلباخته‏ اى است که شیفتگان شهادت و عاشقان وصال یارند؛ آنانى که از هر چه غیر خداست بُریده ‏اند و به حق پیوسته‏ اند. آنانى ‏که عاشقان و معشوقان خدایند. آنانى که خون بهایشان بر ذمّه خداست و آنانى که خون بهایشان خود خداست. بارالها، معبود! مرا با دنیاى تو چه کار است؟ در حالى که تو خود خلقت انسان را در سختی ها و مشکلات قرار دادى و براستى که این زندگى دنیوى بسی سخت و دشوار است؛ چرا که تمام لذات مادى آن نه تنها لذت نیست، بلکه مشقت است و درد و رنج! آیا لذاتى که دمى بیش نپاید و سپس رنج آن هویدا شود، لذت است و یا لذاتى که عابدان و بهشتیان الى ابد در آن غوطه ‏ورند؟ آیا لذتى که با فریب کاری هاى شیطان توأم شود و سرانجام آن خُسران و هجران و عذاب الیم و آتش جهنم باشد، لذت است و یا لذاتى که مقربان درگاه حق با همنشینى در قرب خدا و رسولانش و اولیایش احساس مى‏ کنند؟ آرى! به راستى که هیچ خوشى و لذتى که آن را پایدارى نباشد، ابداً ارزش بهره ‏ورى ندارد و اینک اى جان آفرینم و اى معبودم! من بسویت آمده ‏ام و آماده ‏ام که مرا دریابى و غم هایم را از وجودم بزدایى و با پایان بخشیدن به هجرانم، قلبم را از نور لقائت شادگردانى و منورسازى. به چه شادم که: روز هجران و شب فرقت یار آخر شد/ زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان مى ‏فرمود/عاقبت در قدم باد بهار آخر شد بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش/ که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد آن پریشانى شب هاى دراز و غم دل/همه در سایه گیسوى نگار آخر شد ...و اما سخنى دارم با برادران دینى ‏ام که هم چون من در این وادى غربت، اسیر پنجه‏ هاى خاک و دنیا گشته ‏اند و سرگردان در پى یافتن و دیدار یارند. هم آنان که مشتاقان خدایند و او را مى‏ جویند؛ پس گوش فرادهید تا از اعماق وجودم، حدیث مرگ و زندگى را برایتان بگویم: برادران دلبندم! به اطراف خود نظر کنید و آن دورترها را نیز بکاوید. چه مى‏ بینید؟ آیا آنچه که من دیدم شما هم مى‏ بینید؟ آرى! شما هم خاک را مى ‏بینید؟ براستى که همه جا خاک است؛ پس مشتى از این خاک برگیرید و با دقت نگاهش کنید. حال چه مى‏ بینید؟ ببوییدش؛ آیا بوى خاک را حس مى‏ کنید؟ اکنون گوش فرا دارید. آیا صدایش را مى‏ شنوید؟ پس بچشیدش، آیا مزه ‏اش را مى‏ پسندید؟ حال بفشاریدش، آیا فشار خاک را بر انگشتان تان حس مى‏ کنید؟ اکنون گوش فرا دارید و شامه را قوى سازید و چشم دل بگشایید تا حکایت خاک را بشنوید، تا مردمان دیروز را ببینید و ببینید که همه خاک گشته‏ اند. تا ببینید که همین یک مشت خاک، ذرات وجود هزاران هزار انسان و حیوان و موجوداتى است که بوى خاک و بوى اجساد متلاشى شده آنان، مزه ‏اش طعم تلخ زندگى آنان است و فشارش، فشار همیشگى خاک بر خاکزیان عالم است. ...و اما حکایت این خاک؛ برادران گرامی ام! حکایت خاک، حکایت دنیاست و حکایت دنیا، حکایت نیستى است؛ حکایت آدم هایى همانند ماست که روزى آمدند و روزى دگر رفتند. حکایت آنانى که عُمر کوتاهى در دمى داشتند و حکایت آنانى است که عُمرى به بلنداى عُمر نوح داشتند. حکایت آنانى است که در زندگى رنج دیدند و سختى چشیدند و زور شنیدند و مظلوم ماندند و یا آنانى که به خیال واهى خویش شاد بودند و راحتى داشتند و زور گفتند و ظالم گشتند؛ اما تو مى ‏بینى که همگى رفته ‏اند، حتى گردن کشانى چونان کوروش و تیمور و جهان خوارانى هم چون اسکندر و چنگیز و جانیانى هم چون ضحاک و نادر و حتى مدعیانى چونان فرعون و نمرود و حتى رسولانى هم چون آدم و خاتم(ص) و این همه حکایت ها از براى ماست که دنیا را اعتبارى نیست و اعتمادى بر او نمى ‏توان داشت؛ چرا که هم چون سرابى فریبنده هر لحظه آدمیان را به خود مى ‏خواند و اغوا کرده و به خود مشغول شان می کند و آرزوهاى طویل و دراز در وجودشان پدید مى‏ آورد و وعده‏ هاى خوش و طلایى مى‏ دهد تا آن زمان که رمق از وجودشان بیرون شود و نفس برنیاید. آن گاه است که بر زمینش می کوبد و هیکل مخوف و سنگینش را بر وى مى ‏اندازد و او را در کام خود مى‏َ بَرد و حتى مشامش را به سختى مى‏ گیرد تا بویش را هم احساس نکند. ...و تو مى ‏دانى برادرم! که این دنیاى پست و ناجوانمرد، هنوز این یکى را به گور نسپرده، با دیگران سرگرم است و آتش هواهایش و التهاب هوس هایش تا همه را در خود نگیرد، ارضا نخواهد گشت؛ پس ما که این حکایت را مى‏ دانیم و انکارش نمى ‏توانیم، چرا اسیر دنیا باشیم و چرا بار دیگر بر خاک نظر نمى ‏کنیم، تا این‏ بار درس عبرت بگیریم؟ چرا در این خاک آثار عظمت و تجلى ظهور حق را نمی بینیم؟ آرى! به جاى دیدن مُردگان، باید او را نظاره کنیم که همیشه بوده و هست و خواهد بود. او را نظاره کنیم که خالق خاک است. او را ببوییم که همیشه سرمست باشیم. او را بجوییم که صادقانه ما را مى‏ جوید. از او بگوییم که اطمینان یابیم و دل به او خوش داریم که بر ما دلخوش داشت. از او بخواهیم که اجابت مان کند. براى او زندگى کنیم که زندگی مان از آن اوست. توکل بر او داریم که ما را کفایت است. خواست او را برآوریم که برآورنده خواسته هاست. اطاعتش کنیم که اطاعتش موجب قربت است. شُکرش کنیم که شُکرش مزید نعمت است. عبدش باشیم که عبد اوییم. عاشقش باشیم که عاشق مان است. دلداده او باشیم که دلداده مان است و دیوانه اش باشیم تا زندگى را بیابیم و زندگى را بیابیم تا با او زندگى کنیم و با او زندگى کنیم تا در آغوشش باشیم و در آغوشش باشیم تا هرچه خواستیم عطایمان کند تا بیشتر دیوانه اش گردیم و بیشتر عاشقش شویم و بیشتر عبدش گردیم و بیشتر طاعتش کنیم. آرى! نیستى باید که آن از حق بود/تا که بیند اندر آن حسن احد هیچ کس را تا نگردد او فنا/ نیست ره اندر حریم کبریا هست معراج ملک این نیستى/ عاشقان را مذهب و دین نیستى پوستین و چارق آمد از نیاز/ در طریق عشق محراب ایاز گشته بى کبر و ریا و کینه ‏اى/ حسن سلطان را رخش آیینه ‏اى چون که از هستى خود مفقود شد/ منتهاى کار او محمود شد بارالها، لطیفا! روى بنما و وجود خودم از یاد ببر/ خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا/ گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر روز مرگم نفسى وعده دیدار بده/ وانگهم تا به لحدم فارغ و آزاد ببر برادران دلبندم! مى‏ بینید معبود مرا که: این همه عکس می و نقش نگارین که نمود/ یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد! هر دمش با من دلسوخته لطفى دگر است!/ این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد! بارالها،جان آفرینا! اندکى با تو بگفتم غم دل ترسیدم/ که دل آزرده شوى ورنه سخن بسیار است آرى، برادران! براى رسیدن به مقام والاى عبودیت باید دیده ‏اى بصیر و توانا داشت تا خاک را آنگونه که باید، دید. خاکى که هرکس را که از خدایش جدا ساخت و در دام انداخت و با بنده اى دنیوى، در بندش کشید و به دنیا امیدش داد، هم او را به آن چنان عقوبتى دچار ساخت که هر لحظه فریاد برآورد که ای کاش! همیشه من خاک بودم. آرى! فریاد خاک پرستان تاریخ از این خاک بلند است و آتش عذاب و قهر الهى از این خاک بلند است. آتشى که تنها یاد آن انسان را بارها مى‏ سوزاند و عذابى که فکر آن روح انسان را مى‏ میراند و قهرى که ذلت آن بارها انسان را ذوب مى‏ کند و از تمامى این ها باید بر خداوند منان پناه برد و لگام زندگى را به او سپرد؛ چرا که تنها او زمامدارى بس حکیم و فاضل است و هدایت گرى بس عالم و توانا. ...و اینک روى سخنم با آن غافلان و ره گم کردگان و خودباختگانى است که بزرگترین موهبت زندگى خویش، بلکه انسان هاى بی شمار معاصر خویش -که همانا نعمت وجود مقدس راهبر راستین انقلاب شکوهمند اسلامى، امام خمینى (روحى له الفداه)- را قدر نمى ‏شناسد و با کُفران این نعمت عظما، مسببات قهر خداوندى را فراهم مى‏ سازند؛ چرا که به تحقیق، انقلابى که این امام فرزانه در این زمان بنا نهاد، دنباله راستین همان انقلاب پیامبر عظیم الشأن اسلام، حضرت محمد مصطفى(ص) است. هم چنان که ادامه این انقلاب نیز به تحقیق، انقلاب الهى و راستین ولى عصرامام زمان(عج) خواهد بود. بنابراین، اى گمراهان و غافلان! به خود آیید و از خواب غفلت بیدار شوید و همچون امت حزب الله با تمام قوای تان بر این حبل المتین و این ریسمان محکم الهى، چنگ زنید تا با وحدت و یکپارچگى هرچه بیشتر و فزاینده ‏ترى با هدایت خدادادش، بر دشمنان اسلام و نفس خویش چیره شوید تا -ان شاء الله-‏ زمینه ظهور امام زمان(عج) و انقلاب جهانى حضرتش مهیا گردد و باشد که آن امام عدالت گستر بر اساس رسالتى که بر عهده دارد آن چنان پیروان و شاگردانى بپروراند که با معرفت دین و دانش راستین، اسرار مرموز خاک را بیابند و بر اعجازهایش واقف گردند و زندگى را بر محرومان شیرین گردانند و بى شک شاگردانى استحقاق خدمتگزارى او را خواهند یافت که شاگردان ممتاز و برجسته امام امت، خمینى کبیر باشند؛ شاگردانى که درس خویش را با تمام وجود و با ایثار و عشق بیاموزند؛ شاگردانى که مدرسه را مدرسه عشق بدانند و شاگردانى که تقوا سرلوحه اعمال و وجودشان باشد؛ شاگردانى که معلمان را همانند انبیاى خدا ارج نهند و قدر بدانند؛ شاگردانى که نیت کنند و عزم کنند تا آینده ‏اى خداپسندانه بسازند و شاگردانى که پاسداران واقعى مدرسه و مکتب اسلام باشند و به تحقیق چنین شاگردانى، معلمانى مى‏ طلبند پیامبرگونه؛ معلمانى که مشقات زندگى را به جان بخرند و در جهت تحقق رسالت والاى خویش، جان فشانى و ایثار نمایند؛ معلمانى که نور جمال شان کلاس و مدرسه را مُنوّر سازد؛ معلمانى که علم را با اتصال به منبع علم خدا، حاصل نمایند؛ معلمانى که پیشانی شان از شدت سجده‏ هاى روزانه و شبانه، متورم باشد و معلمانى که معجونى از علم و حلم و ایمان و اخلاص و عمل باشند و معلمانى که خود از شاگردان واقعى امام و عاشقان دلسوخته خدا باشند. آرى! این چنین معلمان و شاگردانى بى شک لیاقت دیدار دوست و خدمتگزارى او را خواهند یافت و بى ‏شک سببى مؤثر بر تعجیل ظهور حضرتش خواهند بود. ...و اما اى همسر من! تو نیز هم چون دیگران بر این خاک تیره بنگر و بیندیش بر تیرگى خاک و بدان که همه تیرگى‏ ها از همین خاک و همین دنیاست و بدان که رهایى از تیرگی هاى دنیا همانا در تقواست و بدان که اساس تقوا بر پذیرفتن مسؤولیت هاست و بدان که تا انسان خود را تا برابر خدا مسؤول نداند، از تیرگى دل ها نخواهد کاست. سفارشم اینک بر تو بردبارى و صبر و تحمل سختی ها براى خداست و صبر بر ایمان و تقوا و سختی ها همانا تنها راه رهایی است و اینک که خاک تیره جسم مرا نیز چونان گذشتگان به کام خود خواست، مؤید همان فلسفه همیشگى خاک است که هیچ کس را بقایى نیست و دوران زندگى دنیوى هم چون دَمى گذراست که این دَم گذرا، بسیار گران بهاست. حتى گران بهاتر از الماس و طلاست؛ پس این دَم مغتنم و گذرا را باید با گوهر اعمال خداپسندانه بیاراست و اعمال خداپسندانه همانا جلب رضایت همیشگى خداست. مى‏ دانم و مى‏ دانى، آنان که مانده ‏اند رسالتى زینب گونه بر عهده دارند؛ چرا که باید پیام رسانان راستین رفتگان شان باشند و از برجاى مانده گان خویش به شایستگى حراست و پاسدارى نمایند. آرى! این زمان که به تنهایى عهده ‏دار تربیت و پرورش کودکان مان هستى، زینب گونه بر خداوند رب العالمین توکل نما که او برترین و بهترین تربیت کنندگان است و غیر او مخواه که او به تنهایى همه را کفایت است. هیچ گاه غم دنیاى دون مَخور و پیوسته به عاقبت کار بیندیش. همواره از خداوند منان مدد بخواه و بر امدادهاى کریمانه ‏اش سپاسگو و توفیق بخواه که بتوانى فرزندانى بپرورى که خدا را بشناسند و بر دین خدا معرفت یابند و براى بندگى خدا و خدمتگزارى امام زمان(عج) و جامعه اسلامى، آماده باشند و آماده باشند که براى تحقق آرمان هاى والاى اسلام، ایثارگرى و مجاهدت نمایند و براى پاسدارى از ثمره‏ هاى حاصل شده از خون هاى شهیدان اسلام، جانفشانى کنند. آرى! کودکان امروز -که آینده سازان فرداى جامعه هستند- باید آمادگى ایجاد جامعه ‏اى که لیاقت و شایستگى پذیرش و ظهور آقا امام زمان(عج) را داشته باشد، بیایند و این آمادگى حاصل نمى‏ گردد، مگر این که مادران مسلمان امروز بر این مهم همت نمایند و با الگو قرار دادن برترین بانوى شایسته عالم خلقت، حضرت فاطمه (س) و توسل به حضرت، طریق تربیت را بیابند. فاطمه ‏اى که حسینى پرورید که افتخار ممتاز انسان ها و رادمردان تاریخ عوالم موجود گشت و الگوى همه حق جویان و خداپرستان در همه اعصار و قرون شد؛ -ان شاء الله-‏ خداوند -جل جلاله- در این مسیر حامى و پشتیبانت باشد. ...و شما اى کودکان دلبندم، که امیدهاى آینده اسلام هستید! بدانید که دل کندن و گریز از این دنیاى خاکى براى آن کس که گرفتارش شده باشد، نه تنها آسان نیست؛ بلکه بسى سخت و دشوار است. اما آنان که در این دام مخوف و هول انگیز نیفتاده باشند، آسان توانند خویشتن را نجات بخشند و از این مهلکه هراس آور جان سالم بِدَر بَرند؛ چون که اعتیاد به دنیا، همانند اعتیاد به افیون و هزاران بار شدیدتر و نکبت بارتر از آن است؛ پس بکوشید شما که هنوز آلوده و مبتلا به دنیا نشده ‏اید، معرفت نفس بیابید و با تقویت ایمان و اراده و کسب علم و با عمل خداپسندانه و توکل بر خداوند رب العالمین، زندگى و آخرت خود را بیمه نمایید. کودکان عزیزتر از جانم! هرچند که شهادت و فقدان من سبب بروز پاره ‏اى مشکلات و تألمات خواهد شد و رنج یتیمى و بى پدرى از سنین طفولیت، شما را خواهد آزرد؛ اما اى جگرگوشه‏ هایم! آن زمان که شدت غم ها و تألمات به شما روى آورد و غمگین تان ساخت، براى تخفیف آن بیندیشید و به مصیبت‏ ها و رنجهایى که بر فرزندان امام حسین(ع) و شهداى والامقام کربلا رفت و با یادآورى ظلم ها و ستمگری هایى که بر آن گرانمایگان وارد شد، رنج خویش را ساده بگیرید و خداوند قادر متعال را شُکرگزار باشید که پس از شهادت پدرتان، نه تنها شما را به اسارت نمى ‏بَرند و سیلى بر گوش تان نمى ‏نوازند و آن را مجروح نمى‏ سازند؛ بلکه امت مسلمان و خداجوى ایران و جهان، با ارج نهادن و گرامی داشتن شما -به عنوان اعضاى خانواده شهید- سفارشات اسلام را در حق شما به خوبى ادا خواهند کرد و از شما به عنوان چشم و چراغ ملت مسلمان تجلیل خواهند نمود که این نعمت و سعادتى بس عظیم است که باید آن را قدر بدانید و در قبال آن در رابطه با جامعه اسلامى، بیش از پیش احساس مسؤولیت نمایید و بر این احساس هر روز بیش از پیش خود را مسلح و مجهز به سلاح ایمان و تقوا و علم و عمل و اخلاق حسنه کنید تا از این طریق بتوانید دین خود را به خدا و اسلام و جامعه ادا نمایید.‏ ...و اما اى پدر و مادر و اى برادران و خواهرانم و اى بستگان و خویشاوندانم! شما نیز در این میان با شهادت من مسؤولیت تان افزون خواهد شد و شما نیز باید بیش از دیگران در حکایت خاک، تعمق و تَدبُّر نمایید و راه رستگارى و فلاح را مصمم و استوار و با علم و یقین بپیمایید. ببینید مرا که تا چندى پیش بر این خاک کنارتان بودم و امروز پیکره خاکی ام در زیر همین خاک و زیر پاى شماست و به فردایى بیندیشید که جسم شما نیز در کنار جسم من نهاده خواهم شد؛ پس براى خلاصى از این خاک، فکر سفر باشید و توشه کافى مهیا و ذخیره کنید. دیدید که زمان زندگى من بر این خاک هم چون گذر شهابى بر پهن دشت آسمان آبى و هم چون دَمى بیش نپایید و یاد من نیز در خاطره‏ ها همان گونه گذر خواهد کرد. چونان که یاد پیشینیان از خاطره‏ ها گذر کرد؛ پس شما نیز -که همانند مَن و همانند پیشینیانید- از این تذکرات و ابتلائات الهى، پند و عبرت گیرید و پیش از آن که مهلت خداوند امان دهنده بسر آید و مرگ شما را دریابد، خود را بیابید و از راه توبه به درگاه ملکوتیش باز آیید. باشد که توبه خالصانه ‏تان موجب پذیرش حق تعالى و سبب بذل رحمات و عنایات بیش از پیش خداوندیش گردد. ...و اما اى پدرم و مادرم که مرا در آغوش گرم خویش پرورانیدید و وسایل کسب علم و عمل را برایم مهیا نمودید! مى‏ دانم که آن اندازه بر گردنم حق دارید که بى شک با هیچ زبانى و با هیچ بیانى، بزرگى و سنگینى آن را نمى ‏توان بیان نمود و حتى با کوه اُحد نیز نمى ‏توان مقایسه‏ اش کرد. خاضعانه از شما مى‏ خواهم نیکی ها و بزرگواری هایتان را و هم چنین بدی ها و زشتی هاى مرا به خاطر رضایت خدا ببخشید و حلالم کنید. هم چنین از شما برادران و خواهرانم مى‏ خواهم که بیش از پیش در گفتارها و رفتارهای تان، به خصوص در رابطه با جامعه و دیگران، مراقبت نمایید؛ چرا که پس از این دیدگاه مردمان جامعه نسبت به شما به عنوان اعضا خانواده شهید، از مقوله ای دیگر است و همین طور انتظارات جامعه از شما بر این اساس بیشتر و فزاینده ‏تر است؛ پس -به خاطر خدا- از تفاخر و توقعات پرهیز نمایید و نیز تلاش نمایید، تألمات روحى خویش را در جامعه بروز ندهید که سبب شادمانى منافقان و ضد انقلاب خواهد بود و -ان شاء الله-‏ خداوند حلیم بر این مطلب به شما بردبارى و صبر روزافزون عنایت فرماید. امت مسلمان و شهیدپرور! با نگرشى عمیق و ژرف بر خاک و عالم خاک، بر نعمت ها و الطاف آفریدگار خاک نظر کنید و بر تجدید عزّت و اعتبار و رجعت آبروى از دست رفته امت مسلمان، به واسطه قدوم پُر برکت امام امت و تحقق انقلاب شکوهمند اسلامى ایران که در دهه مبارک فجر بوقوع پیوست و به ثمر رسید، خداوند منان را سپاس گویید و بیندیشید که اگر این انقلاب نبود تاکنون از اسلام هیچ نمانده بود. جنایات، اختناق، فساد و جهل و بى خبرى زمان طاغوت را به یاد آورید و بیش از پیش در تبعیت از دین حق، تلاش نمایید و با اتحاد و یکپارچگى با هم بر این ریسمان محکم الهى (امام خمینى) چنگ زنید و آن چنان جامعه ‏اى بسازید که در آن رابطه هر کس با دیگرى همانند روابط جامعه بهشتیان باشد؛ جامعه ‏اى که هر کس واقعاً خود را در برابر خدا و خلق مسؤول بداند و بیش از توقعاتى که از دیگران دارد، خود عمل نماید؛ جامعه ‏اى که در آن امر به معروف و نهى از منکر مورد پذیرش و خواست همگان باشد؛ جامعه ‏اى که در آن از شرک، نفاق، ظلم، تباهى، احتکار، گران فروشى، ربا، رشوه، قتل، تجاوز، اعتیاد، بى‏ حجابى و هزاران مَفسده و فساد موجود و حاکم بر عوالم کفر، اثرى نباشد و جامعه ‏اى بسازید که همگان در آن از اعمال خود و دیگران واقعاً احساس رضایت کنند و بر این احساس، رضایت خداوند را جلب نمایند. بدیهى است که براى رسیدن به چنین جامعه ‏اى، علم و معرفت و ایمان و تقوا و خودسازى لازم است؛ چرا که تنها آن کس که خود را ساخت، خواهد توانست هم چون پیامبران و امامان و اولیای خدا، جامعه را نیز بسازد و مَسلَّم است که براى ساختن جامعه‏ اى ایده ‏ال و مطلوب، علاوه بر خودسازى، در کنار آن مقدمتاً ایجاد جامعه ‏اى با ظواهر کاملاً اسلامى لازم است و لازم و واجب است که در این مهم، نهایت تلاش و پیگیرى معمول گردد که امر به معروف و نهى از منکر بهترین وسیله رسیدن به این مقصود و در کنار آن شدت و سخت گیرى قانونى و خداپسندانه با جدیت و قاطعیت تمام لازم است. نباید گذاشت در جامعه اى که اینک الهى شده است، مظاهر فساد موجود باشد. نباید گذاشت در جامعه ‏اى که هر روزش توأم با اهدا خون هاى پاک شهیدان خداجو و گلگون کفن است، مغرضان و منافقان با تحریک و اغفال مُشتى غافل و نادان، اسباب انحراف امت مسلمان را از مسیر حق فراهم آورند. نباید گذاشت بى حجابى و بدحجابى مُشتى مرد و زن خودباخته و ناآگاه، زمینه ساز گسترش فساد در جامعه گردد. ادارات را باید به سمت اصلاح هدایت کرد. تُجار و کسبه را باید نسبت به مسؤولیت خطیر و بزرگ شان آگاهى داد و مراکز و ارگان هاى دولتى و نهادهاى انقلابى -به خصوص سپاه و بسیج- را باید نیروهاى مؤمن و معتقد و دلسوز، اشباع نمایند. دانشگاه ها را باید جوانان معتقد و حزب اللهى پُر کنند. دولت خدمتگزار را -به خصوص در شرایط زمان جنگ- باید با جان و مال یارى داد و توقعات اضافى و غیر ضرورى را تا حد امکان کاهش داد. اجتماعات مذهبى، به خصوص نمازهاى جمعه و جماعت را باید با صفوف طویل و به هم فشرده برقرار داشت و باید با تعمق در آیات الهى قرآن و دستورات آن در کتاب آسمانى در رابطه با اطاعت از خدا و رسول و ولى امر، همواره گوش به فرمان رهبر بود و لحظه ‏اى او را تنها نگذاشت و یاران فداکارش را تقویت و اجابت نمود و نیز باید این جبهه‏ هاى مقدس و انسان ساز را همواره تقویت نمود و به جاى هر اسلحه ‏اى که از دست رزمنده ‏اى به زمین مى ‏افتد، چندین مجاهد دیگر، اسلحه‏ هاى بیشتر و توفنده‏ ترى را علیه دشمنان به کار ببرند تا دفاع مقدس ما مستدام باشد و دوام بیابد و به نابودى نهایى کفر و استکبار جهانى بینجامد. ...و همه این ها را امت مسلمان و حزب الله باید با ایثار و صبر و توکل بر خداوند منان بر عهده بگیرد و به ثمر برساند و چه ثمره شیرین و خداپسندانه ‏اى در انتظار مجاهدان فى سبیل الله و ایثارگران خداجو است! این جانب طهماسب شیخ حسنى، فرزند الیاس، متولد سال ۱۳۳۵ هجرى شمسى، ساکن آبیک، این پیام نامه، وصیت نامه و شهادت نامه را -که خلاصه ‏اى از آموخته ‏ها، اندوخته‏ ها و توصیه‏ هایم و نیز پایان نامه زندگى دنیوی ام مى‏ باشد- در کمال صحت و سلامت جسم و جان و عقل و روح و براساس وظیفه شرعى خویش و با اختیار و آزادى تمام در اردوگاه رزم و با برخوردارى جَوِّ روحانى و پُر از معنویت جبهه، تنظیم نمودم و در ۲۶ برگ و ۵۲ صفحه نگاشتم و از معلم و برادرم جناب حمیدرضا آیتى غفارى تمنا مى‏ کنم -که در صورت امکان- در مراسم ختمم آن را قرائت نماید تا -ان شاء الله-‏ تذکرى باشد بر همگان که در روش زندگى خویش تعمق و تا فرصت فراوان و امان دارند، در جهت ذخیره نمودن توشه و ابزار لازم و کافى، تلاش روز افزون نمایند.۱ (۱۴۴۸۲۳۳)